خاطره کوتاه درباره عید نوروز (زیبا، شنیدنی و متفاوت)

این مطلب رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید

عید نوروز یکی از مهمترین مناسبت های ایرانی هاست که برای هر کسی پر از خاطره های شیرین و به یادموندنی است. به بهانه نزدیک شدن به عید نوروز 1400، تصمیم داریم در این مطلب خاطره ای کوتاه در مورد عید نوروز را با شما عزیزان به اشتراک بگذاریم که خوندنش خالی از لطف نیست. همچنین می توانید از انشا درباره بهار رستاخیز طبیعت بسیار زیبا و خواندنی و شعر دعای تحویل سال برای کودکان استفاده کنید. ممنون میشیم اگه خاطره خوندنی از عید نوروز دارید اون رو در بخش نظرات بنویسید.

خاطرات کوتاه عید نوروز

برای خواندن چند خاطره کوتاه از عید نوروز تا انتهای مطلب همراه مینویسم باشید.

خاطره ای کوتاه از عید نوروز

همیشه برای رسیدن عید نوروز ذوق و اشتیاق خاصی داشتم، یادمه یکسال توی اسفند ماه روی یه برگه تعداد روزهایی که به عید مونده بود رو نوشتم و هر روز که تموم می شد رو توی برگه خط می زدم و واسه رسیدن تحویل سال جدید لحظه شماری می کردم. اون سال ها نزدیک به عید یک حال و هوای دیگه ای داشت، روزهای آخر سال پر از جنب و جوش بود، خرید لباس های نو، آماده کردن سبزه و تخم مرغ های رنگی برای سفره هفت سین و …

شنیده شدن دعای تحویل سال از تلویزیون و گرفتن عیدی از بزرگترها و خواندن دعا برای اینکه سال جدید پر از خیر و برکت باشه.

با شروع شدن اولین روز عید، تفریحات ماهم شروع می شد، خوردن شیرینی ها و شکلات های خوشمزه و رفتن به مهمونی و مسافرت. البته در بین خاطرات کوتاه عید نوروز که تو ذهنم مونده، نوشتن پیک نوروزی بود و هر کدوم از همکلاسی ها سعی داشتن که زودتر پیک رو حل کنن تا به خوشگذرونیشون برسن.

اما آخرین مرحله از عید نوروز با سیزده بدر تموم می شد. 13 بدر یا روز طبیعت هم بخشی از خاطرات کوتاه عید نوروز روز با خودش بهمراه داره، که یک روز کامل رو در طبیعت می گذروندیم و کلی بازی های مختلف انجام می دادیم و تموم شدن سیزده بدر به معنی شروع دوباره درس و مشق برای ما بچه ها و کار و تلاش برای بزرگترها بود.

انشا خاطره نویسی کوتاه عید نوروز

هر سال عید نوروز با نو شدن طبیعت تصمیم می گیرم یکی از عادت های بدم رو کنار بگذارم و اگر کسی رو رنجوندم یا ناراحتش کردم از دلش دربیارم. بهترین خاطره من از عید نوروز آشتی کردن با همکلاسیم بود که بهترین دوستم بود اما به خاطر یه سری مسائل مدتی بود، از هم دلخور بودیم.

یک سال موقع سال تحویل و اولین لحظه های عید نوروز بود که بعد از روبوسی با خانواده و تبریک گفتن تلفنی به فامیلا، تصمیم گرفتم که به همکلاسیم زنگ بزنم تا توو سال جدید کدورتا برطرف بشه، تو این فکر بودم که آیا کارم درسته یا نه و نکنه اون با سردی جواب من رو بده، همنیجوری که داشتم با خودم کلنجار میرفتم برای زنگ زدن یا نزدن، دیدم تلفن خونه زنگ خورد، مامانم گوشی رو برداشت و بعد از چند لحظه من رو صدا کرد، وقتی صدای پشت تلفن رو شنیدم باورم نمی شد. همکلاسیم بود،  اونم اولین لحظات عید نوروز به فکر من بوده و میخواسته که سال جدید دوباره بهترین دوستای همدیگه باشیم.

عکس نوشته تبریک عید نوروز ۱۴۰۰ عاشقانه (به عشق، همسر و نامزد)

خاطره کوتاه درباره عید نوروز

خاطره ای کوتاه در مورد عید نوروز

خیلی ها می گن اگه در آغاز سال جدید کاری رو انجام بدید تا آخر سال همون کار رو انجام می دید! همبشه شب اول عید و قبل از سال تحویل تا دیر وقت بیدار بودیم و برنامه های تلویزیون را نگاه می کردیم. یکسال تا خود صبح بیدار موندم و هر چقدر خونوادم واسه لحظه تحویل سال صدام زدن نتونستم بیدار بشم و خواب رو ترجیح دادم. وقتی بیدار شدم سال تحویل شده بود و عید نوروز جدید رسیده بود و من همش این استرس رو داشتم که نکنه تا آخر سال خواب باشم و به کارای مهمم نرسم!

خاطره کوتاه در مورد عید نوروز

در کنار عید دیدنی و مهمانی های عید نوروز، خیلی خوب است به فکر کسانی باشیم که پول کافی ندارند تا برای عید نوروز آماده شوند. یادم می آید یکسال پدرم موقع خرید لباس های جدید، گفت برای بهترین دوستتان هم لباس انتخاب کنید. من هر لباسی که به نظرم زیبا می رسید را برای بهترین دوستم انتخاب کردم و خواهر و برادرم هم همینطور. بعد از تمام شدن خرید پدرم بما گفت بچه هایی هستند که همسن ما هستند ولی بخاطر شرایط سخت لباس نو ندارن و در واقع لباس هارو برای اونها خریدیم. بعد ما رو بجایی برد که لباس های نو رو به بچه ها هدیه کنیم.

اون بچه ها هم مثل ما که لباس نو خریده بودیم و خوشحال بودیم از داشتن لباس های نو خیلی خوشحال شدن و ما باهم دوست شدیم و هنوز هم بهترین دوستای همدیگه هستیم.

خاطره عید نوروز ۱۴۰۰

امسال یکی از عجیب ترین ایام عید نوروز بود. دو سالی هست که درگیر کرونا هستیم و سال گذشته تقریبا هیچ دید و بازدیدی در کشور ما صورت نگرفت اما امسال کمی متفاوت بود. یکی از خاطراتی که به نظرم جالبه و ممکنه هیچ وقت تکرار نشه مربوط به شیرینی عیده. هیچ سالی نبوده که ما روز پنجم عید تازه به فکر شیرینی عید باشیم چون همیشه مادرم یک ماه قبل از سال جدید شروع به پختن انواع شیرینی عید میکرد اما چون سال گذشته هیچ مهمونی نداشتیم و همه شیرینی هامون تا مدت ها مونده بود امسال شیرینی نپختیم و فکر میکردیم هیچ کس خونمون نمیاد.

اما دیدیدم امسال مثل سال های قبل نیست و مهمونا کم کم و با کمی ترس دارن میان و ما به دنبال شیرینی همه شیرینی فروشی های شهر و میگشتیم اما مثل اینکه همه همینجوری فکر میکردن چون شیرینی فروشی ها که سال های گذشته پر از شیرینی بود امسال خبری از شیرینی نبود.

خاطره عید نوروز کوتاه از مادربزرگ

مادربزرگم تعریف میکنه که قدیما خیلی به شیرینی نوروز اهمیت میدادن و با اینکه امکانات خیلی کم بوده و حتی فر هم نداشتن نزدیک به یک ماه همه اعضای خانواده مشغول شیرینی پختن بودن. مادربزرگم میگه که یه روغن نباتی 17 کیلویی هر سال موقع عید مصرف میشده تا شیرینی بپزن. یکی از شیرینی هایی که میپختن شیرینی لیوانی بوده که به اندازه یک لیوان بزرگ بوده و روش پودر قند میریختن. این شیرنی خیلی پرزحمت بوده و قسمت جالبش اینه که بعد از رفتن هر مهمون تا مدت ها باید پودر قندهایی که زمین ریخته شده بوده رو جارو میکردن اون هم با جارودستی ولی همیشه مهمون رو دوست داشتن و از این وضعیت شکایتی نداشتن.

خاطره عید نوروز امسال

امسال عید نوروز همزمان شد با تغییر همسایه پایینی ما. یه خانواده پر سر و صدا که تا صبح بیدار بودن و همیشه خونشون پر از مهمون هایی بود که از شهرهای دیگه میومدن و تا صبح مشغول صحبت و خندیدن بودن. از طرفی خیلی هم مشکوک بودن. ما هم مدام مشغول چک کردن رفت و آمدهای اونا بودیم تا بتونیم سر از کارشون دربیاریم و برای خنده هم که شده موضوع رو جنایی میکردیم و هر رفت و آمد معمولی اون ها رو خیلی مشکوک جلوه میدادیم و یه جورایی سگرمی ما شده بود این کار.

خاطره عید نوروز کرونایی کودکانه

رفتار بچه ها در زمان کرونا خیلی شیرینه انقدر که بزرگترها بهشون گفتن کرونا خطرناکه اون ها هم قضیه رو جدی میگیرن که البته خیلی خوبه. یکی از بچه های فامیل خیلی از کرونا وحشت داره همیشه دستکش دستشه و هر بار که از بیرون میره خونه تمام لباس هاش و عوض میکنه و میره حموم. امسال عید این کوچولویی که صحبتشه اومده بود خونه ما و با فاصله خیلی زیاد از بقیه نشسته بود. مادربزرگم هم خونه ما بود که هیچ اهمیتی به کرونا نمیده و بادیدن هر بچه ای باید حتما ببوسدش و خب با دیدن این بچه فامیل شروع کرد به بوسیدن اون و قیافه این بچه در اون لحظه هیچ وقت یادم نمیره که به قدری نگران بود که دلش میخواست فرار کنه از طرفی روش نمیشد و خجالت میکشید چیزی بگه.

نظرات