داستان ضرب المثل دست بالای دست بسیار است و کاربرد آن

این مطلب رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید

ضرب المثل های بسیاری وجود دارند که معانی و کاربرد متفاوتی دارند و هر کدام از آنها داستان خاص خودش را دارد که منشا آن ضرب المثل می‌باشد. یکی از این ضرب المثل ها که از قضا جزو پر کاربرد ترین آن هاست ضرب المثل دست بالای دست بسیار است می‌باشد. وقتی از ضرب المثل ها استفاده میکنیم توجهی به مفهوم آن ها نمی کنیم اما گاهی این سوال برایمان پیش می آید که فلان ضرب المثل چرا بوجود آمده و ریشه آن در کجاست؟ برای آگاهی از داستان ضرب المثل دست بالای دست بسیار است در ادامه با ما همراه باشید.

کاربرد ضرب المثل دست بالای دست بسیار است

ضرب المثل دست بالای دست بسیار است همانطور که گفتیم کاربرد فراوان دارد. این ضرب المثل در مواقعی بکار میرود که بخواهند به کسی که به چیزی غره شده بگویند هر چه قدر که قدرتمند، پولدار و …. باشی همیشه قدرتمند تر و پولدار تر از تو هست به عبارت دیگر به بینهایت بودن دستاوردها و ویژگی های انسان اشاره دارد. و مواقع دیگر در جایی بکار میرود که بخواهند به اصطلاح عامیانه به کسی که ادعای زرنگی میکند بگویند فکر نکن زرنگ تر از تو نیست. حتما کسی فریبکارتر از تو پیدا میشود که بتواند تو را فریب دهد. اگر کوتاه بخواهیم بگوییم یعنی بی نهایت بودن صفات و دستاوردهای انسانی. حال که دانستیم مفهوم ضرب المثل دست بالای دست بسیار است چیست ببینیم خلاصه داستان ضرب المثل دست بالای دست بسیار است چیست؟

برای خواندن معروفترین ضرب المثل های قدیمی ایرانی همراه با معنی کلیک کنید

داستان ضرب المثل دست بالای دست بسیار استداستان ضرب المثل دست بالای دست بسیار است

روزی، سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و حس حقارت او را دربرگرفته بود، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او چشمش به خانه مجلل، اعضا و خدمه ی بازرگان افتاد و به حال بازرگان غبطه خورده، با خود گفت: …

این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که او مثل بازرگان ثروتمند باشد. در یک لحظه، به فرمان خدا او تبدیل به بازرگانی با بسیار ثروتمند شد، تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا روزی که حاکم شهر را در حال عبور از آنجا دید، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند.

مرد با خودش فکر کرد: کاش من  یک حاکم میشدم، آن وقت از همه قوی تر بودم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او احترام میگذاشتند. روزی این مرد حس کرد  نور خورشید او را آزار میدهد و با خودش فکر کرد که خورشید خیلی قدرتمند است.

آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو بر زمین تایید و آن را گرم کرد. در این زمان احساس قدرت بسیار میکرد تا اینکه ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود گفت که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و آرزو کرد که تبدیل به ابری بزرگ شود و آن چنان شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد.

باز هم بعد از مدتی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خـُرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است! این بود که ضرب المثل دست بالای دست به وجود آمد.

نظرات