متن توسل به حضرت عباس | شعر و متن برای توسل به حضرت ابوالفضل العباس
شما می توانید برای گرفتن حاجت خود به حضرت عباس (ع) متوسل شوید، حضرت ابوالفضل (ع) را واسطه حاجت هایتان قرار دهید و مطمئن باشید با توجه به جایگاه ویژه ایشان حتما به خواسته خود خواهید رسید. بنابراین هر دردمند و حاجتمندی به حضرت ابولفضل العباس متوسل شود، حتما به خواسته قلبی و مراد خود می رسد و گره از مشکلات و گرفتاری هایش گشوده می گردد. برای حاجات گوناگون خود مانند شفای مریض، رفع گرفتاری ها، ازدواج، خانه دار شدن، بچه دار شدن به حضرت ابوالفضل عباس متوسل شوید. در این پست تعدادی متن توسل به حضرت عباس به شما ارائه می شود، با ما همراه باشید.
يا كاشف الكرب عن وجه الحسين اكشف كربي به حق اخيك الحسين
ای برطرف کننده غم و اندوه از روی حسین بحق برادرت حسین ، اندوه و مشکل من را برطرف کن
متن اشعار توسل به حضرت ابوالفضل (ع)
در زیر اشعار زیبا برای توسل کردن به ابوالفضل العباس آورده ایم.
شعر توسل به حضرت ابوالفضل
ای ماه بنی هاشم، خورشید لقا عبّاس
ای نور دل حیدر، شمع شهدا عبّاساز درد و غم ایام ما رو به تو آوردیم
دست من مسكین گیر از بهر خدا عباس
گرچه به ظاهر مادرت امّ البنین است.
اما به باطن مادرت زهراست عباسپشت و پناه اهل بیتی یا اباالفضل
دلگرم نامت زینب کبراست عباسیک رکن عاشورا اگر نام حسین است
نام تو هم یک رکن عاشوراست عباسبر ارمنیها هم کراماتت رسیده
لطف و کریمی تو یک دنیاست عباسبابُ الحوائج منسبی شایستهی توست
محشر دخیلت دستهای ماست عباسشرمندهی لبهای تو آب فرات است
کی مثل تو هم تشنه! هم سقّاست؟ عباساهل حرم در انتظار تو نشستند
دیدند که در علقمه غوغاست عباسدیدند که با قدِّ خم برگشته مولا
داغ غم تو از رخش گویاست عباسآمد حسین و خیمه ات را واژگون کرد
یعنی که افتاده دگر از پاست عباسگفتا؛ از این پس من علمداری ندارم
بی تو حسین فاطمه تنهاست، عباسگفتا به زینب؛ زیور از دستت دَرآور
شام غریبان بی تو واویلاست عباسشش ماهه، لب تشنه، به آغوش رباب و
لبهاش مثل خشکی صحراست عباسمن با سکینه از تو و قولت چه گویم
حال تو را از من اگر که خواست؟ عباس…
به سمت آب زدی و زدی به آب سپس
کشید آب ز تصویر تو عذاب سپسخجالت همهی خیمه را کشیدی بعد
هزار بار شدی عاجز از رباب سپسسوار اسب شدی راه زیر پایت رفت
زدی به چهرهی خود با عطش نقاب سپسبه سمت خیمه ولیکن تو خود نمیرفتی
نمود راه تو را اصغر انتخاب سپسنخست راه تو را بست لشکری از تیر
کشید تیغ دو دم باد و آفتاب سپس«هوا ز. جور مخالف چو قیر گون گردید»
به هیبت تو در آمد ابوتراب سپسو تیغ دست تو را برد و تیر چشمت را
و گیر کرد دو پای تو در رکاب سپسگلی به اسم اباالفضل شد اباال…فضل و
گرفت عمود ز. فرق عمو گلاب سپسمورخان همه گفتند اگر عمو میماند
نمیگرفت کسی مجلس شراب سپس
تو که هستی حسین هم آخر
شد پناهنده بر تو عاشورا
سایبانِ مخدرات حرم
پشت گرمی زینب کبریایتنی یا کریم انا سائل
مستجیر و بک ابوفاضلدست گیرِ همه خدایِ ادب
دست پروردهی امیرِ عرب
نسل در نسل خاکِ پای توایم
به تو دادیم دل نسب به نسبسفره ات بهر سائلان پهن است
صورتت شیر و خال تو چو رطب
میکند زنده یاد حیدر را
چین پیشانی ات به وقت غضباسد الله کربلا عباس
بنشین با وقار بر مرکب
قد کشیدی همین که روی اسب
لشکر کوفیان کشید عقبمیشود روضه را تجسم کرد
با کمی فکر روی این مطلب
تا تو بودی سفر به خیر گذشت
ای نگهبانِ محمل زینبتا تو بودی رباب اصغر داشت
غرق بوسه سپیدیِ غب غب
تا تو بودی رقیه معجر داشت
رویِ دوش تو خواب بود هرشبتا تو بودی کسی اجازه نداشت
بزند چوب خیزران بر لب
رفتی و بر غرورها برخورد
دستِ نامحرمان ..
تا علمدار افتاد
خنده از اشک رباب بر لب انظار افتادگریه مى کرد حسین
آنطرف بین حرم دخترکى زار افتادپیکرش درهم شد
گذر تیغ بر آن پیکر خون بار افتادسرش از هم پاشید
و حسین از غمش این بار به اجبار افتادتن او کم شده است
تکه هاى بدنش…واى…چه بسیار افتادلب او خونین است
روضه اى که زده آتش به ملائک این استقامت او تا شد
چشم ارباب به آن سرو خمیده وا شداثر از خوودش نیست
فرق عباس چنان فرق سر مولا شدتیر بر چشمش بود
چِقَدَر نیزه و شمشیر بر آن تن جا شداز جگر آه کشید
تا حسین آه کشید هلهله اى بر پا شدگفت: اى ماه جبین
خیز از جا که دگر قامت زینب تا شدگره بر معجر زد
تا که افتاد زمین پیکر تو بر سر زد
آب از دست تو سقا به خدا حیران است
مشک و تیر و علمت تا به ابد گریان استتک یل حیدری و بر تو بنازد زینب
با نگه صف شکنی کین طرق شیران استادب از مکتب تو درس ادب را دیده
معرفت را زتوای جان اخا، بنیان استهمه اهل حرم از بودن تو دلگرمند
هیبت حیدری ات دلخوشیه طفلان استباورم نیست که اینگونه زمین گیر شوی
ای برادر به خدا داغ تو صد چندان استدم آخر چه شده بانگ اخا سر دادی؟
رمقی نیست به پایم بدنم لرزان استای علمدار چه میبینمو باور نشدم…
دست تو گشته جدا تیر در این چشمان استحال با غربت خود گو چه کنم عباسم
ز ازل بین من و تو به خدا پیمان استپاسدار حرم و لشکر من بعد از تو
غارت خیمه و آتش زدنش آسان استبشکستی کمرم داغ برادر سخت است
سختتر اینکه عدو بر غم من خندان است
تیر بر مشک زدند و زجفا خندیدند
یک صدا در همه کرب و بلا خندیدندتا بسوزد جگر فاطمه و ام بنین
پایکوبان همه با ساز و نوا خندیدندتا که زیبایی چشم قمر از هم پاشید
همره حرمله اولاد زنا خندیدندسر او خورد شد از ثقل عمود آهن
تا که دیدند سرش گشت دو تا خندیدندتا شنیدند حسین انکسر ظهری گفت:
به زمین خوردن شاه شهدا خندیدندضمن تبریک به هم سوی حرم میرفتند
قوم محروم زشرم و زحیا خندیدندوقت پاره شدن گوش یتیمان حرم
ناکسان بی خبر از قهر خدا خندیدند
چون سال هزار و سیصد و نه از هجرت ختم انبیا شد
هنگام زوال روز عاشور كز غم قد آسمان دوتا شد
از بهر زیارتی كه آن روزمخصوص شهید كربلا شد
از شیعه جماعتی در اینجا مشغول زیارت و بكا شد
درحین زیارت، ازهمین كوه اظهار كرامتی به ما شد
از وی قطرات خون پدیداردر ماتم سبط مصطفی شد
یك قطره نه، بل هزار قطره یك جا نه، بل هزار جا شد
زین كوه گذشته بود خونینهر سنگی از این زمین جدا شد
شك نیست كه در چنین مقامی گر از حق اجابت دعا شد
این رتبه چه دیده شد از این كوه در وی بنیان این بنا شد
بگریست چو خون به شاه مظلوم موسوم به وادی البكا شد
این واقعه بر(شباب) و احباب گر كشف شد از ره صفا شد
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهایآب از هیبت عباسی تو میلرزد
بی عصا آمدهای حضرت موسی شدهایبه سجود آمدهای یا که عمودت زده اند
یا خجالت زدهای وه که چه زیبا شدهاییا اخا گفتی و نا گه کمرم درد گرفت
کمر خم شده را غرق تماشا شدهایمنم و داغ تو و این کمر بشکسته
تویی و ضربهای و فرق ز هم وا شدهایسعی بسیار مکن تا که ز جا برخیزی
کمی هم فکر خودت باش ببین تا شدهایمانده ام با تن پاشیده ات آخر چه کنم؟
ای علمدار حرم مثل معما شدهایمادرت آمده یا مادر من آمده است
با چنین حال به پای چه کسی پا شدهایتو و آن قد رشیدی که پر از طوبی بود
در شگفتم که در این قبر چرا جا شده ای
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهی جان سوز تو آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفاداری راعشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
گاه سردار علمدارم و گاهی سقاگه به پاس حرمت گشت زنان، چون شیرم
بوتهی عشق تو کرده است مرا، چون زر نابدیگر این آتش غمها ندهد تغییرم
گر مرا شور و جوانی و بهار عمر استاز خزان تو دگرای گل زهرا پیرم
غیرتم گاه نهیبم زند از جا بر خیزلیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم
تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنمآیت قهر بیان شد، ز لب شمشیرم
سایهی پرچم تو کرد سرافراز مراعشق تو کرد عطا دولت عالم گیرم
کربلا کعبهی عشق است و من اندر احرامشد در این قبلهی عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشدچشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانیتا که تکمیل شود حج من و تقصیرم
زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاکتا کنم دیده فدا، چشم به راه تیرم
ای قد و قامت تو معنی «قدقامت» من
ای که الهام عبادت ز وجودت گیرموصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود
بی رکوع است نماز من و این تکبیرمجسدم را به سوی خیمهی اصغر نبرید
که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم
سهم من از زندگی چیزی به غیر از غم نشد
هیچکس غیر از برادرهام غمخوارم نشدبعد تو عباس، زینب ماند و این نامحرمان
بعد تو دیگر برایم هیچکس محرم نشدزود رفتی ماه من از آسمان خواهرت
فرصت حتی وداع ما دوتا باهم نشدای برادر هیچ در فکر اماننامه نباش
ذرهای از اعتبارت نزد زینب کم نشدداشتم میآمدم در علقمه بالا سرت
در میان اینهمه نامرد نامحرم نشدغصه سنگین تو پشت حسینم را شکست
هیچ داغی پس به سنگینی این ماتم نشدکاشف الکرب الحسینی و پس از تو هیچکس…
بر دل خون حسین بن علی مرهم نشدشمر موهای برادرزادههایت را کشید
معجر اطفال بعد از تو دگر محکم نشدتیرها اینگونهات کردندای خوش روی من
ورنه هرگز صورت زیبای تو درهم نشدبا چه دشواری سوار ناقه عریان شدم
زانوان هیچکس در پیش پایم خم نشد
آه؛ آبت کرد نام آب آور داشتن.
چون که محکوم است هرساقی به ساغر داشتنالعطش از عمق جان نیزهها برخاست تا
کثرت زخم تو شد منجر به کوثر داشتندر نزاع تیرها؛ تیر سه شعبه برد کرد
بود دعوا بر سر سهم برابر داشتنقامتم تاشد عبا هم نیست یاری ام کند
سخت شد جسم تورا از خاکها برداشتندر تقلایی که چندین دفعه پایم جان دهی
باز داری آرزوی جان دیگر داشتن
دخترانم را بیا زیر پر و بالت بگیرنعمت خوبی است جای دستها پر برداشتن
سخت شد گویا به روی نیزه منبر داشتنروی نیزه در کنار محمل زینب بمان
تاکه باشد دلخوشی اش سایهی سرداشتن
متن توسل به حضرت ابوالفضل
متن توسل به حضرت عباس (ع)
لبخند علی (علیهالسلام) رنگ میگیرد.
فرشتگان، تولد دستانی را جشن میگیرند که قرار است روزی چراغ حماسه را برافروزند.
پهلوانی به عالم چشم میگشاید که پهلوانان عالم به نامش اقتدا میکنند.
پهلوانی که فرزند مردی است که کوهِ رشادت و جوانمردی است،
فرزندِ شیر زنی است که به او شیر شهامت نوشاند.
کوهمردی که ذرهای از احترام برادرش حسین (علیهالسلام) فرو نگزارد.
حسین (علیهالسلام) امام بود و ابوالفضل، برادر امامت.
حسین (علیهالسلام) ولی بود و ابوالفضل، هم رکاب ولایت.
آری، نوزادی در گهواره خفته است که علمدار لشکر حسین (علیهالسلام) خواهد بود.
سلام بر عباس، ای غیرت مجسم… ای قامتِ فتوت…
سلام ای چشمهایی که آب را شرمنده نجابت خود خواهی کرد…
سلام ای دستهایی که رودخانههای زمین، به جستجویشان سر گردانند…
سلام ای پیشانی بلندی که آیینهی آسمان است…
السلام علیک یا اباالفضل العباس (ع)
جنت و رضوان و حور و کوثر، همگی آیت و نشانهای از خوی وی است. او آبشاری است که از کوهی استوار چون على، در طبیعتی چون امالبنین جاری شد و در سرشاری از عطش سوخت. قهرمان نهر علقمه که شمس و قمر از نور جمالش خجل میشوند، افسانه و اساطیر نبود؛ مردی بود که مثل یک عَلَم هیچ وقت بر زمین نماند.
لقب «اَسَدُ الله الْغالِبْ» را چون علی بر او نهادند تا دوباره حملههای حیدری در میدانها تکرار شوند و هنوز بعد از این همه سال، زیر نور مهتاب، چهرهاش در زلالی آب میلرزد؛ گویی تنها بعد از خدا از آب میترسد. مردی که افسانه نیست
شعر کوتاه توسل به حضرت عباس (ع)
ابوالفضل
السلام علیک یا ابالفضل العباس
یا ابوالفضل العباس علیه السلام :
آموخته ایم از تو وفاداری را
خون تو نوشت معنی یاری را
ای کاش که آب کربلا می آموخت
آن روز زچشمت آبرو داری را …
علی یک دسته گل از یاس آورد
ز طوبی شاخه ی احساس آورد
میان باغی از گل های زهرا
خوشا ام البنین “عباس” آورد
افراشت به کوی عشق، پرچم، عباس
در عشق، فشرده پایِ محکم، عباس
بی آب، از او گلشنِ دین شد سیراب
بی دست، گرفت دستِ عالَم، عباس
جانم فدای نام زیبایت، ابوالفضل
قربان زخم چشم بینایت، ابولفضل
گر من به جای القمه بودم
ز حسرت هر آن بخشکیدم برآن روزت ابولفضل
فرات از کام خشکت شرمناک است
ز داغت آتشی در جان خاک است
به یاد دست های با وفایت
گریبان دوبیتی چاک چاک است.ابوالفضل