Take a fresh look at your lifestyle.

معنی و کاربرد ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ چیست؟

تهی پای رفتن به از کفش تنگ یکی از ضرب المثل هایی است که در موقعیت های مختلف زیادی میتوان از آن استفاده کرد. در واقع این ضرب المثل هم دارای معنای ظاهری است و هم معنایی درونی دارد. ریشه اصلی این ضرب المثل از یکی از بیت های شعر سعدی آمده است که میگوید.

تهی پای رفتن به از کفش تنگ

بلای سفر به که در خانه جنگ

در واقع این ضرب المثل اشاره به انتخاب بین بد و بدتر دارد و می گوید در برخی شرایط مجبوریم تصمیمی را بگیریم که گرچه خیلی خوب نیست اما از تصمیمات دیگر که نتایج بدتری دارند بهتر است. اگرچه بدون کفش راه رفتن سخت است اما بهتر از این است با کفش تنگ راه برویم و ضرر آن کمتر است.

معنی ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ چیست؟

زمانی که چیزی ضرر و زیانِ نداشتنش کمتر از داشتن آن باشد از این ضرب المثل استفاده میکنند.

خیلی از افراد را دیده ایم که کاری انجام می دهند و هر روز به خاطر انجام دادن آن کار دچار ناراحتی و ضرر می شوند ولی قادر نیستند که انجام دادنش را نیز ترک کنند در این واقع ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ را برای این افراد بکار میبرند.

وقتی شخصی دست به انجام کاری میزند که اول تا آخر برایش ناراحتی و ضرر دارد و بی فایده است می گویند تهی پای رفتن به از کفش تنگ. در واقع گرفتن یک تصمیم اشتباه که تا پایانش برای انسان پشیمانی به همراه دارد.

مثلا خانه ماندن خیلی بهتر است از رفتن به جایی که به تو احترام نگذارند و یا مثلا به اندازه پولی که داری خرید و پس انداز کردن خیلی بهتر از خریدن چیزهایی است که از عهده ی پرداخت آن بر نیایی و یه جورایی ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ با این ضرب المثل که سنگ بزرگ علامت نزدن است هماهنگی دارد.

در واقع معنی ساده و زبانی ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ این است که اگر پا برهنه و بدون کفش باشیم از این بهتر است که کفشی به پا کنیم که اندازه پایمان نباشید زیرا در آن صورت بیشتر اذیت خواهیم شد.

ریشه و داستان ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ چیست؟

در روزگاران قدیم در یک شهر کوچک پسر نوجوانی زندگی میکرد که دارای پاهایی بزرگ بود. زمانی که این پسر کفش به پا میکرد پاهایش بزرگ تر نشان داده میشد و این موضوع سبب شده بود که اطرافیان و دوستان او مسخره اش کنند پسر نوجوان نیز از این موضوع بسیار ناراحت بود یک روز تصمیم گرفت که کفشی کوچک از سایز واقعی اش بخرد تا اینگونه پاهایش کوچک تر نشان داده شود. به مغازه کفش فروشی رفت و یک کفش با شماره کوچک تر خریداری کرد.

روز بعد که کفش های کوچک تر را پوشید و به مدرسه رفت اولش خیلی خوشحال و راضی بود که پاهایش در این کفش کوچک تر شده است ولی بعد از کمی راه رفتن درد و فشار زیادی به پاهایش وارد شد و دیگر توان راه رفتن نداشت. او از شدت درد پاهایش به حرف های معلم و درس هایش نتوانست توجهی کند و هی ناله میکرد خدایا با این درد باید چه کنم.

بعد از تمام شدن ساعت مدرسه متوجه شد که دیگر نمیتواند این درد زیاد را تحمل کند پس کفش هایش را در آورد و با عصبانیت آنها را بیرون انداخت و با پای برهنه به سمت خانه راهی شد سپس این جمله را گفت تهی پای رفتن به از کفش تنگ.

همچنین بخوانید: معروفترین ضرب المثل های قدیمی ایرانی

شعر کامل سعدی تهی پای رفتن به از کفش تنگ

شاید ریشه ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ از شعر سعدی باشد. در این شعر به خصوصیات بد زن ها اشاره شده و می گوید نداشتن زن بهتر از داشتن زن بد و ناسازگار است. با خواندن شعر بهتر متوجه معنای آن می شوید.

زن خوب فرمانبر پارسا 

کند مرد درویش را پادشا

برو پنج نوبت بزن بر درت

چو یاری موافق بود در برت

همه روز اگر غم خوری غم مدار

چو شب غمگسارت بود در کنار

کرا خانه آباد و همخوابه دوست

خدا را به رحمت نظر سوی اوست

چو مستور باشد زن و خوبروی

به دیدار او در بهشت است شوی

کسی بر گرفت از جهان کام دل

که یک‌دل بود با وی آرام دل

اگر پارسا باشد و خوش سخن

نگه در نکویی و زشتی مکن

زن خوش منش دل نشان تر که خوب

که آمیزگاری بپوشد عیوب

ببرد از پری چهرهٔ زشت خوی

زن دیو سیمای خوش طبع، گوی

چو حلوا خورد سرکه از دست شوی

نه حلوا خورد سرکه اندوده روی

دلارام باشد زن نیک خواه

ولیکن زن بد، خدایا پناه!

چو طوطی کلاغش بود هم نفس

غنیمت شمارد خلاص از قفس

سر اندر جهان نه به آوردگی

وگرنه بنه دل به بیچارگی

تهی پای رفتن به از کفش تنگ

بلای سفر به که در خانه جنگ

به زندان قاضی گرفتار به

که در خانه دیدن بر ابرو گره

سفر عید باشد بر آن کدخدای

که بانوی زشتش بود در سرای

در خرمی بر سرایی ببند

که بانگ زن از وی برآید بلند

چون زن راه بازار گیرد بزن

   وگرنه تو در خانه بنشین چو زن

اگر زن ندارد سوی مرد گوش

سراویل کحلیش در مرد پوش

زنی را که جهل است و ناراستی

بلا بر سر خود نه زن خواستی

چو در کیله یک جو امانت شکست

از انبار گندم فرو شوی دست

بر آن بنده حق نیکویی خواسته است

که با او دل و دست زن راست است

چو در روی بیگانه خندید زن

دگر مرد گو لاف مردی مزن

زن شوخ چون دست در قلیه کرد

برو گو بنه پنجه بر روی مرد

چو بینی که زن پای بر جای نیست

ثبات از خردمندی و رای نیست

گریز از کفش در دهان نهنگ

که مردن به از زندگانی به ننگ

بپوشانش از چشم بیگانه روی

وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی

زن خوب خوش طبع رنج است و بار

رها کن زن زشت ناسازگار

چه نغز آمد این یک سخن زان دوتن

که بودند سرگشته از دست زن

یکی گفت کس را زن بد مباد

دگر گفت زن در جهان خود مباد

زن نو کن ای دوست هر نوبهار

که تقویم پاری نیاید بکار

کسی را که بینی گرفتار زن

مکن سعدیا طعنه بر وی مزن

تو هم جور بینی و بارش کشی

اگر یک سحر در کنارش کشی

سعدی

مگ تک

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.