متن دکلمه نیمه شعبان در مورد امام زمان
نیمه شعبان یکی از شب های مبارک در ماه شعبان می باشد که میلاد مهدی موعود است. این روز برای همه مسلمین شیعه جهان عید بزرگی می باشد. در این مطلب چند دکلمه نیمه شعبان در مورد امام زمان را می توانید بخوانید.
متن دکلمه نیمه شعبان در مورد امام زمان
از پروانه خواستم, راز سخن گفتن با گلها را برایم بگوید.
پاسخ داد: سخن گفتن با گلها به چه كارت آید؟گفتم: دنبال گلی می گردم. میشناسیاش؟؟؟
گفت: كدامین گل تو را اینچنین بیتب و تاب كرده است؟گفتم: به دنبال زیباترینم.
گفت: گل سرخ را میگویی؟گفتم: سرختر از آن سراغ ندارم.
گفت: به عطر كدامین گل شبیه است؟گفتم: خوشتر از آن بوی دیگری نمیشناسم.
گفت: از یاس میگویی؟گفتم: سپیدتر از آن نیز نمیدانم.
گفت: در كدامین گلستان میروید؟گفتم: در گلستانی كه از شرم دیدگانش هیچ گل دیگری نمیروید
به ناگاه دیدم پروانه،
مستانه بیقرار شده است.
بیتابتر از من ناآرامی میكند ….از این گل و آن بوته، سراغش را میجوید ….
گفت: اسمش چیست كه اینگونه از آدمیان دل برده است؟
گفتم به زیبایی نامش ندیدم.گل نرگس را میگویم. میشناسیاش؟؟؟
به ناگاه دیدم پروانه، توان سخن گفتن ندارد.بالهایش به روشنی شمع میدرخشید.
گویی شعله از درون، وجودش را به التهاب درآورده بود.توان رفتن نداشت …
به سختی خود را به روی باد نشاند و از مقابل دیدگانم دور شد ….
آری….
او گل نرگس را یافته بود. شرارههای وجودش خبر از آن گل زیبا میداد ….
اینك دوباره من ماندم و این نام آشنا و غریب ….در صحراهای غربت, تا آدینهای دیگر, به انتظار نشستهام،
تا شاید به همراه پروانهای, به دیار آشنایت قدم گذارم ….مهدی جان ….
پروانهوارم كن كه دیگر تحمل دوریت ندارم ….
مولای من میدانم كه لحظه دیدار نزدیك است اما دیگر توان ثانیهها را ندارم ….
میدانم كه چیزی به پایان راه نمانده است اما دیگر توان رفتن ندارم ….
میدانم كه تا سپیدهدم وصال، طلوع و غروبی چند, باقی نمانده است، اما دیگر تاب سرخی غروب را ندارم ….از این رنگ رنگ پروانههای دروغین خسته شدهام…….
از آدینههای سراب گونهی بی وصال به ستوه آمدهام……..دیگر توان رفتن ندارم…….
زودتر بیا
گل نرگس بیاالعجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
ما به افق تابناک فروغ ازلی خیره میشویم و به امید آمدن روزهای شادی و لحظههای نورانی، خود را از مهر تو سرمست میسازیم و دست طلب و ادب به دامان تو در میآویزیم و به تولای تو چنگ میزنیم.
ما همچو گدایان سر راهت مینشینیم تا با طلعت رشیده خویش، بر زمین و زمان عطر ولایت بپاشی و ما در فضای عطرآگین کرامت تو، جان تازه بگیریم و نماز شکر را به امامت تو برپا کنیم و در برابر رب کعبه خاضع شویم و ویرانی ظلم و آزادی انسان را جشن بگیریم.
سرود حمد را با آهنگ عشق دمساز کنیم و بدین گونه نشان خواهیم داد که پیرو خط سرخ شهادتیم و تو مظهر قهاریت و جباریت خدایی، پس بر کافران بتاز و با آنان بستیز و ارکان ستم را ویران ساز و وعده الهی را تحقق بخش که فرمود:
و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین.
اراده کردیم بر آنان که در روی زمین ضعیف شمرده شدند، منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم.
یابن الحسن! ای صاحب زمان!
در این میان، چشمان وحشتزده یارانت، جانهای به حلقوم رسیدهی شیعیانت و دلهای لرزان محبانت، تنها یک امید دارند و میدانی كه این امید تو هستی!
پس ای آخرین امید! مباد كه دست دلدادگانت، از دامان تو كوتاه بماند… میلادت مبارک سرور زمین و آسمانها
ای مهدی!
حسرت یک لحظه دیدار، دلهای شیفتگانت را گداخت و امید وصل تو جانهای به لب رسیده را به نسیم لطف بنواخت. گوشها منتظر انتشار سرود ظفر و چشمها در اشتیاق دیدار رهبر، نفسها در سینه حبس؛ و تو ای حبیب، همچنان در پس پرده غیبت نهانی و نمیدانیم تا كی…
دوباره همه از تو می گویند و می شنوند
شیرینی نام تو و شهد یادت به کام ها می نشیند
دوباره طاق ها برای نصرت تو قد علم می کنند
کاغذ های رنگی به شاد باش تو در باد می رقصند
دوباره همه دیوارهای شهر با سرانگشتانِ احساس چراغان می شود.
اما…
کاش گفتن و شنودن از تو سهم همه ثانیهها باشد و یادآوریت همه دقایق را پر کند و خدمت به تو انگیزه همه حرکت ها شود!
کاش سینهمان صندوق صدقهای شود و قلبمان سکهای نذر سلامتت!
کاش دردمان همیشه با توسل به تو آرام گیرد و دستمان جز به دعا برای تو به آسمان نرود،
کاش انتظار تو زنگی باشد که از نافرمانیت بازمان دارد!
کاش حال و هوای همیشه دلمان به رنگ نیمه شعبان باشد…!
ای یوسف زهرا!
آخر تا كی در پس این حجاب میمانی. ای طاووس اهل جنت! ای سفیر حق؛ و ای بلندای برج ولایت را اختر!
بیا بیا كه سوختم ز هجر روی ماه تو
بهشت را فروختم به نیمی از نگاه تو
تمام عمر دوختم دو چشم خود به راه تو
به این امید زندهام كه گردم از سپاه تو
دکلمه نیمه شعبان صابر خراسانی
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش،موج تماشا زده است
جمعه را سرمه کشیدیم ،مگر برگردی
با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی
زندگی نیست ،ممات است تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد
از دل تنگ من ،آیا خبری هم داری؟
آشنا،پشت سرت مختصری هم داری؟
منتی بر سر ما هم بگذاری ، بد نیست
آه ،کم چشم به راهم بگذاری ،بد نیست
نکند منتظر مردن مایی ،آقا؟
منتظرهات بمیرند،میایی آقا؟
به نظر میرسد این فاصله ها کم شدنی ست
غیر ممکن تر از این خواسته ها هم شدنی ست
دارد از جاده صدای جرسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
منجی ما به خداوند قسم آمدنی ست
یوسف گم شده، ای اهل حرم! آمدنی ست
تسبيح اشک هاي سحر بی نتيجه نيست
در گريـه ديده ايم اثـر بي نتيجه نيست
بـاور کـنيد آهِ جگـر بي نتيجه نيست
اين قدر باز ماندن در بي نتيجه نيستاز انتـظـار ، پـنـجـره ها باز می شوند
با نور چـشم تـو گره ها باز می شوندتقـويم هـايمان هـمه زارند خــسته اند
ايـن ابـرهـا چـگونـه بـبارند خسـته اندبی تو از اين کـه جمـعه شمارند خسته اند
از بـرگ بـرگ خــود گـلـه دارند خسته اند
کـارم غروب جمعه بـه اشکال خورده شد
ديدي هزار و سيصدمان سال خورده شدنام تو مي بـريم اگـر، قـــند مي خوريم
پس ما به ردّ پـاي تو پيـوند می خوريموقتي که ما به جان تو سوگند مي خوريم
يـعـنی بـه درد لطف خــداوند می خوريممـرحمـتـش گــرفـت گـرفتار تـو شديم
چله نشين لحظه ی ديــدار تـو شديمبا هـر گـناه اشک تـو را حيف مي کنم
رويـم سياه اشک تـو را حيف مي کنمشـرمـنــده آه اشک تـو را حيف مي کنم
حيف از تو مـاه اشک تـو را حيف مي کنمپيش خدا که روي سفيدي نداشتيم
اشکـت اگر نـبــود امـيدی نداشتيم
دکلمه نیمه شعبان برقعی
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن , حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده , که این جمعه هم گذشت…
مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت
هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم ؟
من اگر اینهمه بیدار نباشم چه کنم ؟
گریه بر درد فراق تو نکردن سخت است
خونجگر از غمت ای یار نباشم چه کنم ؟
عده ای بر سر آنند اسیرت نشوند
من بر آنم که گرفتار نباشم چه کنم ؟
تو چه کردی که من از خواب و خوراک افتادم ؟
راستی ، اینهمه بیمار نباشم چه کنم ؟
چهارده بار خدا عاشق تو شد من اگر
عاشق روی تو یکبار نباشم چه کنم ؟
ابرویت تیغ مصری است که جان میطلبد
به طلبکار بدهکار نباشم چه کنم ؟
خواستم نام مرا هم بنویسند همین
سر بازار خریدار نباشم چه کنم ؟
من اگر مثل تو هر صبح و غروبی آقا
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد…