چند خاطره کوتاه از شب یلدا بسیار زیبا و شنیدنی
شب یلدا در کنار همه زیبایی هایی که برای ما دارد یادآور خاطرات به یادماندنی ای نیز هست خاطراتی که از جمع شدن همه خانواده در کنار هم حتی شده برای یک شب شکل می گیرد. همه ما در ذهن خود اگر مروری کوتاه کنیم خاطرات شیرینی از شب یلدا به یاد می آوریم که برایمان بسیار دلنشین هستند و روزهای خوش گذشته را به یادمان می آورند. از آنجایی که شنیدن خاطره شب یلدا از زبان دیگران نیز می تواند جالب باشد چند خاطره کوتاه شب یلدا در ادامه این متن تقدیم شما می شود که علاوه بر این که خواندن آن حس خوبی به شما می دهد می توانید از این خاطره های کوتاه شب یلدا برای نوشتن انشا درباره شب یلدا ایده بگیرید.
چند خاطره کوتاه شب یلدا جالب و شنیدنی
هدف از نوشتن این خاطرات کوتاه شب یلدا این است که برای لحظاتی غرق در خاطرات شیرین شب یلدای دیگران شوید و خاطرات شب یلدای خودتان را به یاد بیاورید. این چند خاطره کوتاه شب یلدا همچنین می تواند برای دانش آموزان ابتدایی، راهنمایی و یا حتی دبیرستانی الهام بخش نوشتن انشا درباره شب یلدا باشد. اگر شما هم خاطره کوتاه از شب یلدا دارید که فکر می کنید برای دیگران جالب است آن را در قسمت نظرات این پست اضافه کنید.
خاطره شب یلدا برای کودکان
من وقتی کوچکتر بودم فکر میکردم شب یلدا خیلی طولانی تر از شب های دیگر است مثلا دو سه ساعت بیشتر از بقیه شب ها طول می کشد. تا اینکه به مدرسه رفتم و معلم گفت که شب یلدا فقط یک دقیقه از شب های دیگر طولانی تر است. خیلی تعجب کردم که چرا باید یک دقیقه طولانی تر بودن شب ها انقدر اهمیت داشته باشد. بقیه روزها و شب ها هم با هم فرق دارند پس چرا فقط یلدا شب مهمی است. وقتی بزرگتر شدن فهمیدم یلدا فقط به خاطر یک دقیقه طولانی تر بودنش نیست که مهم شده یلدا یک مفهوم زیبا برای دور هم جمع شدن است. برای اینکه به استقبال زمستان سرد برویم دور هم جمع می شویم و دل هایمان را به هم نزدیکتر می کنیم.
پدربزرگ ها و مادربزرگ ها در این روز خیلی خوشحالند چون همه فرزندان خود را در کنار هم می بینند. یلدا هم مانند عید نوروز و مناسبت های دیگر بهانه ای است که همدیگر را بیشتر دوست داشته باشیم.
خاطره ی کوتاه از شب یلدا
پارسال شب یلدا من که تازه کلاسای دسر میرفتم به همه گفته بودم که ژله شب یلدا رو من درست می کنم و همه منتظر بودن ببینن من چه کار بزرگی می خوام انجام بدم. خلاصه رفتم کلی خرید کردم و گفتم قراره بهترین ژله تزریقی عمرم رو درست کنم. اما چشتون روز بد نبینه هر اتفاق بدی که ممکن بود موقع درست کردن ژله بیفته برام افتاد. اول از همه دستم موقع تزریق کردن رنگ لرزید و یه گل کج و کوله تحویلم داد. بعدشم که کلا برنگشت و کم مونده بود تیکه تیکه بشه.
وااای دلم میخواست بشینم گریه کنم. ولی یدفه یه جرقه توی ذهنم زده شد و گفتم یافتم. رفتم شیرینی فروشی سر کوچه و یه ژله تزریقی خوشگل خریدم و خیلی احساس زرنگی کردم.ژله رو که بردیم همه تعریف و به به و چه چه همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه دختردایی کنجکاوم ظرف ژله رو دید که روش اسم شیرینی فروشی سر کوچمون حک شده بود !!!!!!
ایده هایی برای درست کردن دسر شب یلدا برای عروس
خاطره ای کوتاه درباره ی شب یلدا
شب یلدای امسال با همه شب یلداها فرق می کرد چون بابابزرگم برای اولین بار بود که بین ما نبود و جای خالیش به شدت احساس می شد مامان بزرگ خیلی سعی می کرد که خودش و شاد نشون بده و به روی خودش نیاره که ناراحته ولی نمیشد جای خالی بابابزرگ رو با هیچی پر کرد. اما یه چیزی که برای هممون واضح بود این بود که قدر لحظه های با هم بودن و بیشتر بدونیم چون ممکنه یکی از اعضای این جمع به هر دلیلی سال دیگه کنار ما نباشه حالا حتما قرار نیست اتفاق بدی بیفته یکی ازدواج میکنه یکی میره یه کشور دیگه و …
خلاصه که قدر لحظه های با هم بودن رو بیشتر بدونید. شب یلداتون مبارک
خاطره شب یلدا در دوران کرونا
پارسال شب یلدا قرار گذاشتیم که همه در خانه بمانیم و تصویری شب یلدا را جشن بگیریم. گرچه متفاوت بود و خوش هم گذشت اما فهمیدیم ارزش با هم بودن بیشتر از این حرف هاست و حتی تکنولوژی هم نمی تواند جای آن را پر کند. پدربزرگ و مادربزرگم که گوشی هوشمند نداشتند نمی توانستن ما را ببینند و این از همه بدتر بود. همیشه بهترین و زیباترین خاطرات شب یلدا به زمان هایی برمی گردد که همه فامیل جمع شده بودند. گرچه الان دیگر هر کسی مشغول کار خودش است و فامیل کمتر هم را می بینند اما همه دوست دارند در شب یلدا دور هم جمع شوند. شب یلدا پارسال خاله من کرونا گرفته بود و همه نگران حال او بودیم و نمی توانستیم به دیدن او برویم. امیدوارم هیچ وقت چنین مریضی دوباره اتفاق نیفتد و همیشه بتوانیم دور هم جمع شویم.
یک خاطره ی کوتاه از شب یلدا
شب یلدای پارسال خیلی خوش گذشت. من مشقام و ننوشته بودم و کلی استرس داشتم که فردا باید برم مدرسه و کلی تکلیف انجام نداده دارم. اون روز سه شنبه بود و فرداش باید میرفتیم مدرسه ولی اون شب برف اومد و فرداش مدرسه ها تعطیل شد. صبح که پا شدم و خبر تعطیلی مدرسه ها رو شنیدم انگار دنیا رو بهم داده بودن و اون شب یلدا و تعطیلی فرداش باعث شد یه خاطره خوب از شب یلدا داشته باشم.
خاطره کوتاه شب یلدا
پاییز که داشت تموم میشد و شبی که قرار بود ازفرداش دیگه زمستون شروع بشه شورو حال خاصی داشتم از صبحش لحظه شماری میکردم که کی شب فرا میرسه تا کنار بخاری نفتی دور خانواده و پدربزرگ و مادر بزرگ جمع بشیم و شبی خاطره انگیز رو سپری کنیم پدرم میوه و تنقلات و هندونه رو خرید میکرد و منم به احترام شب یلدا بهش دست نمیزدم تا شب سروش کنیم خیال میکردم منظور از طولانی ترین شب سال یعنی اینکه خیلی زمان میبره تا صبح بشه.
دلم واسه اون شبا لک زده ،بعد از شام پدر اولش قران میخوند و بعدش تفعلی میزد بر خواجه حافظ شیراز و هرکدوم تو دلمون نیتی میکردیم بعد که پدر شعرو میخوند اصرار میکردیم که تعبیرشو هم زودتر بخونه چون از شعرش هیچی متوجه نمیشدم سپس نوبت هندونه بری میشد و خیره به هندونه میشدم و قاچ کردنشو تماشا میکردم و با ولع خاصی میخوردم انگار که از واجبات این شبه ، بعدش مادرم انارو دون میکرد و تو ظرفا میریخت و به همه تقسیم میکرد آخر سر هم مینشستیم پای قصه مادر بزرگ ،آخر داستانو هیچ وقت نمیفهمیدم چون تا اونموقع خوابم میبرد .اگر میدانستم که مادربزرگم یه زمانی ما رو ترک میکنه و اون روزا دیگه تکرار نمیشه هرگز آخر قصه رو نمیخوابیدم.
خاطره ای کوتاه از شب یلدا کودکانه
شب یلدا یکی از بهترین شب های زندگی من است چون همه بچه های فامیل دور هم جمع می شویم و بازی می کنیم. شب یلدا امسال خیلی به من خوش گذشت، من و پدرم با هم به بازار رفتیم و انار و هندوانه و آجیل خریدیم و بعد با مادرم به خانه مادربزرگم رفتیم.
مادربزرگ مهربانم با لب خندان از ما استقبال کرد، وقتی رسیدیم خیلی از فامیل های ما هم آمده بودند. من و بچه ها زیر کرسی پدربزرگ رفتیم و کلی شیطنت کردیم و خندیدیم. بعد از شام، سفره بزرگی پهن شد و میوه و آجیل ها چیده شدند، پدربزرگ با یک هندوانه بزرگ و مادربزرگ با یک دیس لبوی قرمز از آشپزخانه آمدند. من شب یلدا آنقدر زیاد خوردم که دلم درد گرفت. البته بچه های دیگر هم دست کمی از من نداشتند. بعد از آن نوبت فال حافظ رسید، هر خانواده با اجازه پدربزرگ دیوان حافظ برای همه اعضای خانواده اش باز می کرد و در آخر پدربزرگ یک فال دسته جمعی برای همه گرفت.
بعد از فال، نوبت شاهنامه خوانی رسید، پدربزرگم می گوید در خانواده ما رسم است که در شب یلدا شاهنامه بخوانند، او هم وقتی بچه بوده پدربزرگش برایش شاهنامه می خوانده، من صدای پدربزرگم را وقتی داستان های قشنگ شاهنامه را می خواند خیلی دوست دارم. مادرم می گوید “شب یلدا طولانی ترین شب سال است.” فکر کنم به خاطر این که شب یلدا بیشتر از بقیه شب ها بیدار می مانیم و به همه ما خیلی خوش می گذرد
خاطره ای کوتاه در مورد شب یلدا
شب چله یکی از اقوام درجه یک ما بود و ما آنجا بودیم. اول خیلی شاد بودم چون آن روزها کمی برایم غم انگیز بود و یک شب نشینی شاد می توانست برایم غنیمت باشد اما…
اما چیزهایی رخ داد که خیلی این شب را جالب کرد. عده کثیری در فک و فامیل ما هستند (قطعا در اطرافیان شما هم هستند) که تا به هم می رسند شروع می کنند که بحث های سیاسی. انگار تمام بار مشکلات سیاسی کشور روی دوش آنها افتاده و باید حتما در مهمانی این مشکلات را حل کنند.
متاسفانه عده زیادی از این افراد سیاسی در این شب چله حضور داشتند و به محض رسیدن شروع کردن به صحبت های سیاسی خصوصا بحث انتخابات ریاست جمهوری و جالب اینجا بود که همه روی یک کاندید هم نظر بودند و شروع کردند به زدن و بد گفتن از یک نامزد احتمالی مخالفشان و تبلیغ برای نامزد احتمالی هم خط فکری خودشان روی پای یکی از این افراد سیاسی پسر 4 ساله اش نشسته بود و گویی هیچ توجهی به حرف های پدرش نمی کرد و با خوشحالی درحال خورد شکلات و آجیل و… بود.
پدر این پسر 4 ساله که اسمش ایلیا است از همه سیاسی ها بیشتر سر و صدا داشت و برای بد گفتن از کاندید مخالفش از هیچ توهینی دریغ نمی کرد. رو کرد به پسرش و گفت: ایلیا جون، پسرم شما می خوای به کی رای بدی ؟ ( ایلیا 4 سالش بود ولی گویا پدر قصد داشت از کودکی پسرش را سیاسی کند!)
همه ساکت و منتظر ماندند تا ببیند ایلیا چه می گوید و او با خونسردی در حالی که مغز پسته شور را در دهانش می گذاشت گفت : بابایی من می خوام به آقای ……… رای بدم ( این آقای فلانی دقیقا همان کسی بود که پدر ایلیا مخالفش بود و تا قبل از آن بهش فحش می داد)
ناگهان مثل بمبی خانه رفت روی هوا از خنده و همه ریسه می رفتند و تنها پدر ایلیا بود که از عصبانیت قرمز شده بود و زمانی که جمع ساکت شد با صدای بلند و لحن پند داری گفت : پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد (خودش را مثل حضرت نوح می دانست!)
خاطره کوتاه از شب یلدا
امشب شب یلدا اولین شب زمستان است یعنی درازترین شب سال. درست از این شب به بعد روزها بلند تر میشود. یلدا یعنی تولد و این یعنی تولد خورشید. یعنی اینکه از امروز اندازه شب کمتر میشه و روز بیشتر میشه. وقتی اسم شب یلدا میاد اولین چیزی که یاد من میرسه مال ایران و انار و دورهم جمع شدن و حافظ خوندنه.
شنبه پیش برای خرید میوه شب یلدا به فروشگاه ترک ها در هانوفرگاسه رفتیم. یک خانم تاجیک است که برای ما هندوانه آورده بود که با انار و پرتقال خریدیمم. اما تا سه شنبه معلوم نبود کجا جمع بشیم. همه ی خانوم ها تلفنی به هم پیشنهاد می دادند که شب یلدا کجا باشیم. مامان گفت: همه بریم مرکز امام علی. مامان ریحانه گفت: بریم طبقه زیرزمین توی نمازخانه. … هم خیلی خوب بود که نشد. بابا ها هم با هم صحبت میکردن که کجا باشه. من که از کلاس زبانم برگشتم مامان رو دیدم که با صدرا داشتن به کلاس می رفتن. من دو سه ساعتی خونه بودم. غروب بود که مامان و بابا برگشتن. گفتن رفته بودن نون بربری بخرن تو ترافیک گیر کردیم. گفت: همه میان خونه ی ما!!!!!! من دهنم باز مونده بود!! خیلی خوشحال شدم.
مهمون ها اومدن. مهمون هامون ریحانه و فرزانه و امیر و حسین و پدر مادرشان بودند. ابعد که همه اومدن مامان به من انار داد تا برای بچه ها ببرم. صدرا و فرزانه هم که اون وسط با هم می جنگیدن!! چند بارهم صدرا جیغ و داد زد و گریه کرد. بعد هندوانه را آوردن من خیلی دوست دارم هندونه را شتری بخورم. دور از چشم صدرا تو آشپزخونه یه قسمت شتری خوردم. بعدش ما رفتیم با هم بازی کردیم.
با حسین تو اتاق فوتبال بازی کردم و با نتیجه ی پرگل ۴۰-۳۲ بردمش. بعدش هم نوبت شعر حافظ و فال شد. بابای امیر و حسین شعرای حافظ را میخوند. شعری که برای من بود را معنیش را متوجه نشدم چه برسه به اینکه ببینم به نیت (امشب من یاد گرفتم نیت کردن یعنی چه.) من میخورد یا نه. بعد هم توی کباب پز برقی قدیمی مادر بزرگم، توی اتاق جوجه کباب درست کردیم و خوردیم. خیلی چسبید. آخر شب وقتی که مه شده بود همه رفتن. واقعا شب درازی بود. این بود شب یلدای من.
خاطره کوتاه در مورد شب یلدا
با همسرم نامزده کرده بودم و قرار بود در شب یلدا در کنار خانواده آنها باشم. من به دلیل فیلمبرداری نتوانستم حضور پیدا کنم اما به خاطر اینکه قول داده بودم هندوانه را تحویل دادم اما مسئولیت عجیبی بود و نمیدانستم این مسئولیت قرار است به بحران تبدیل شود.
من هم یک مرخصی کوچکی گرفتم و هندوانه را به دست آنها رساندم و سر کار برگشتم، بعد دیدم پشت سر هم گوشیم زنگ میزند و بعد از قاچ کردن هندوانه متوجه میشوند هندوانه سفید است (خنده). خدارو شکر کردم که من نبودم چرا که در دیدار اول خجالت میکشیدم، و این خاطرهای بود که دوست داشتم به شما بگویم.
(خاطره ای از عباس غزالی)
یک خاطره کوتاه از شب یلدا
بابا گفت: «چه بوی خوبی!» دستهایش مثل رختآویزی که از هرجایش لباسی آویزان است، پر از نایلون میوه و خوراکی بود. من دویدم و دوتا از نایلونها را گرفتم و گفتم: «مامان عود سوزونده!»
مامان داشت تاقچهها را دستمال میکشید. رو به بابا خندید: «خدا بیامرز حتی وقتی نیست خونهاش مثل دستهی گله! برق میزنه از تمیزی!»شب یلدا بود. قرار بود مثل هرسال همه جمع شوند خانهی مادربزرگ. این اولین شب یلدای بعد از رفتنش بود و به قول بابا نباید چراغ خانهاش خاموش میماند.
خاطره ای کوتاه درباره شب یلدا
قدیم تر ها در شب یلدا همه میرفتن خونه ی بزرگتر ها و دور یک کرسی می نشستن و گل میگفتن و گل می شنفتن . آجیل، انار و هندونه هم قسمت اصلی ماجرا بود.
حالا…
انار و هندونه و آجیل هست اما کرسی نیست. گاهی خونه ی بزرگتر ها هم حذف میشه و جاش رو به پارک و شهر بازی و سینما و… میده! باید برای خودمون متاسف باشیم! ما یادمون رفته چی بودیم. حالا چی شدیم؟ البته هنوز هم هستند کسانی که پای کرسی می نشینند و گل می گن و گل می شنون. مشاعره میکن و فال میگیرن.
امسال که شب یلدا مون آخرین شب عمرمونه…!!!!!!!!!!!!! درسته این حرف غلطه، اما شاید به خاطر همین هم که شده خیلیا تصمیم بگیرن امسال بهتر از سال های پیش این مهمونی رو برگزار کنن.
شب یلدا یعنی شروع زمتستونی که همیشه ازش با سرما و بدی و تلخی یاد شده… اما من یه جورایی دلم برای مظلومیتش میسوزه! زمستون مظلومه چون با امتحانای ترم شروع میشه و آخراش هم همه لحظه شماری میکنن واسه بهار و تعطیلی. اما انصافا برف های امسال نوید یه زمستون سرد و قشنگ رو میده…
و چه قدر خوب میشه اگه شب یلدا هم برف بیاد…
امیدواریم از شنیدن خاطره های شب یلدا لذت برده باشید. در انتها این متن زیبا درباره شب یلدا را تقدیمتان می کینم و این شب خاطره انگیز را به شما تبریک می گوییم:
زمستان پشت در است. پیراهنش در سرمای کوچه ها می لرزد و چشم انتظار سپیده صبح مانده که با آغاز روز، پا به خانه مان بگذارد. منتظر است که تقویم ها، شب آخر پاییز را پشت سر بگذارند تا او یخ بندان موسم خویش را چون سفره ای سپید، در شهر بگستراند؛ زمستان سکوت و برف… زمستان سر در گریبانی لحظه ها…
در این شب سرد مداوم، عشق را اگر بر در و دیوار خانه بیاویزیم، شعله های محبت، پرتو نامرئی دلگرمی را در میان نفس هایمان رونق می دهد و دمسردی فصل پیش رو را از یاد زندگی خواهد برد.
دست هایت را در دستانم بگذار. کنارم بنشین و وعده های شیرین عاشقانه ات را در گوشم زمزمه کن تا زمستان در راه را با امید بهاری در کنار تو، بهاری پر از آرزوهای محقق سپری کنم. در آستانه دی ماه یخ آجین، از عشق شعله ور برایم بگو تا روزهای سرد را رویینه تن بمانم تا بار دیگر عمرم به دیدار بهار برسد.
یک خاطره کوتاه در مورد شب یلدا طنز
وقتی حرف از خاطره شب یلدا میشه، پررنگ ترین خاطره ای که میرسه به ذهنم مربوط به خیلی وقت پیشه. اون موقع 11 سالم بود. یادمه اون سال شب یلدا همه دعوت بودن خونه ما و مامانم سخت در حال تدارک دیدن واسه غذا و دسر و اینطور چیزا بود، از یه طرف دیگم نظافت خونه. مامانم دستش بند بود و به من گفت روغن بریزم تو برنج، مامانم مایع ظرفشویی رو تو یه ظرف شبیه ظرف روغن خالی کرده بود، منم فکر کردم روغنه و ریختم تو برنج و دم گذاشتم بعد یکم خودم خاموشش کردم. موقعی که خواستیم غذا بخوریم دیدن برنج پر کف شده و اونشب بدون شام موندیم. اما انقدر جو خنده داری بود که اصلا کسی فکر نکرد بابت اشتباهم دعوام کنه. سالهاست میگذره و همچنان اون خاطره برام جذاب و به یاد موندنیه.