علت مرگ شمس تبریزی چه بود؟

شمس تبریزی، عارف و مرشد مشهور قرن هفتم هجری، یکی از شخصیتهای برجسته در تاریخ عرفان اسلامی است. او نهتنها بهعنوان مرشد مولانا جلالالدین محمد بلخی شناخته میشود، بلکه تأثیر عمیقی بر ادبیات و عرفان پارسی گذاشته است.
با این حال، زندگی او پر از رمز و راز است و مرگش یکی از معماهای بزرگ تاریخ عرفان به شمار میرود. در این مقاله، به بررسی روایتهای تاریخی و احتمالات مختلف درباره علت مرگ شمس تبریزی میپردازیم تا شاید پرده از این راز برداریم.
زندگی شمس تبریزی؛ پیشزمینهای برای مرگ مرموز
شمسالدین محمد تبریزی در حدود سال ۵۸۲ هجری قمری در تبریز متولد شد. او سالها در جستجوی مرشد واقعی بود و سرانجام در سال ۶۴۲ هجری با مولانا در قونیه ملاقات کرد. این دیدار، که به دوستی عمیق و تحول فکری مولانا منجر شد، تنها حدود دو سال طول کشید. پس از آن، شمس ناپدید شد و این ناپدیدی، آغاز معمایی شد که تا امروز ادامه دارد.
زندگی شمس پر از سفر و جستجو بود. او از شهرهای مختلف ایران و آناتولی عبور کرد و با عارفان و علما بحث میکرد. این سبک زندگی سیال، باعث شد که ردپایی از او در منابع تاریخی باقی نماند و مرگش هم بهصورت مبهم توصیف شود.
رابطه شمس و مولانا؛ کلیدی برای فهم مرگ
رابطه شمس و مولانا فراتر از مرید و مرشد بود؛ آن دو روحهای همآوا بودند. اما این دوستی، حسادت اطرافیان مولانا را برانگیخت. برخی از نزدیکان مولانا، شمس را عامل انزوای او میدانستند و این حسادت، زمینهساز رویدادهای بعدی شد.
روایتهای تاریخی درباره ناپدیدی شمس
منابع تاریخی مختلف، روایتهای متفاوتی از ناپدیدی شمس ارائه میدهند. این روایتها از دیوان شمس و مثنوی مولانا تا تذکرههای عرفانی، تنوع زیادی دارند و هر کدام جنبهای از این معما را روشن میکنند.
روایت فرار شمس به دمشق
یکی از رایجترین روایتها این است که شمس پس از اختلاف با اطرافیان مولانا، قونیه را ترک کرد و به دمشق رفت. مولانا فرزندانش را برای یافتن او فرستاد و سرانجام، شمس بازگشت. اما این روایت، ناپدیدی دوم را توضیح نمیدهد. برخی مورخان معتقدند شمس پس از بازگشت دوم، دوباره ناپدید شد و این بار برای همیشه.
روایت قتل توسط نزدیکان مولانا
روایت دیگری، که در برخی تذکرهها آمده، قتل شمس توسط علاءالدین، پسر مولانا است. حسادت علاءالدین به نفوذ شمس بر پدرش، بهگفته این روایت، به خشونت کشیده شد. شمس را در حمام یا جایی مخفی کشتند و جسدش را در چاهی انداختند. این روایت، با توجه به غم عمیق مولانا پس از ناپدیدی شمس، منطقی به نظر میرسد.
علتهای احتمالی مرگ شمس تبریزی
با بررسی منابع، میتوان علت مرگ شمس را به چند دسته تقسیم کرد. هر کدام از این احتمالات، بر اساس شواهد تاریخی و عرفانی، قابل بحث است.
مرگ طبیعی یا بیماری
برخی منابع، مرگ شمس را به دلیل کهولت سن یا بیماری ذکر میکنند. شمس در زمان ناپدیدی، حدود ۶۰ سال داشت که برای آن دوران، سن بالایی بود. سفرهای مداوم و زهد او ممکن است بدنش را ضعیف کرده باشد. اما عدم وجود شاهد عینی، این روایت را ضعیف میکند.
قتل به دلایل سیاسی یا حسادت
حسادت اطرافیان مولانا، بهویژه علما و صوفیان قونیه، یکی از محتملترین علل است. شمس با انتقادات تندش از ظاهرپرستی علما، دشمنان زیادی پیدا کرده بود. روایتی وجود دارد که سلجوقیان، به دلیل نفوذ شمس بر دربار، دستور قتل او را دادند. این روایت، جنبه سیاسی مرگ را برجسته میکند.
خودکشی یا رفتن عمدی
در عرفان، گاهی عارفان عمداً ناپدید میشوند تا مریدان را به جستجوی درونی وادار کنند. برخی معتقدند شمس خودکشی نکرد، بلکه عمداً رفت تا مولانا را به سوی عشق الهی سوق دهد. این روایت، با شعرهای مولانا همخوانی دارد که شمس را نمادی از معشوق ازدسترفته میبیند.
تأثیر مرگ شمس بر مولانا و عرفان
مرگ یا ناپدیدی شمس، مولانا را دگرگون کرد. او از فقیه به شاعر عارف تبدیل شد و دیوان شمس را سرود. این تحول، نشاندهنده عمق تأثیر شمس است.
تولد مثنوی و دیوان شمس
پس از شمس، مولانا با حسرت او، اشعاری عاشقانه سرود که به دیوان شمس معروف شد. مثنوی هم، که سالها بعد سروده شد، پر از ارجاعات به شمس است. مرگ شمس، جرقهای برای خلق این آثار جاودان بود.
بررسی منابع تاریخی معتبر
برای فهم بهتر، باید به منابع اصلی مراجعه کرد. افلاکی در مناقبالعارفین، روایت قتل را ذکر میکند، در حالی که سلطان ولد، پسر مولانا، از فرار شمس سخن میگوید. این تناقضات، معما را پیچیدهتر میکند.
نقش تذکرهها در حفظ روایات
تذکرههای عرفانی مثل اسرار التوحید، جزئیات جالبی از زندگی شمس ارائه میدهند. این کتابها، هرچند گاهی افسانهوار، منبع اصلی اطلاعات ما هستند.
جمعبندی
علت مرگ شمس تبریزی همچنان یک راز است، اما محتملترین روایت، قتل به دلیل حسادت یا دلایل سیاسی است.
چه مرگ طبیعی باشد و چه قتل، شمس با میراث عرفانیاش زنده ماند. مطالعه زندگی او، نهتنها معمایی تاریخی را باز میکند، بلکه درسی عمیق از عشق و تحول ارائه میدهد. شاید پاسخ واقعی در شعرهای مولانا نهفته باشد: شمس نمرده، بلکه در قلب عارفان جاودانه شده است.