شعر دلتنگی شاملو (اشعار عاشقانه شاملو در مورد دلتنگی)
احمد شاملو یکی از شاعران به نام و معروف و محبوب ایرانی است. شاملو در اوایل قرن چهاردهم در سال 1304 در آذر ماه در شهر تهران چشم به جهان گشود. تنوع بسیاری در شعرهای شاملو وجود دارد، از شعرهای سیاسی و اجتماعی گرفته تا شعرهای احساسی و نامه های عاشقانه ای که برای همسرش آیدا نوشته است. شعر های او تاثیر گرفته از شاعر فقید نیما یوشیج می باشد. اما بعدها توانست سبک خود را خلق کند و سبک جدیدی در شعرهای خود ایجاد کند. در ادامه این مطلب مجموعه ای از اشعار شاملو درباره دلتنگی نوشته شده است. مجموعه شعر دلتنگی شاملو که در ادامه آمده است شامل شعرهای شاملو درباره دلتنگی، فراق، دوری، هجران، انتظار و دوری است. از مطلب شعر عاشقانه شاملو نیز دیدن نمایید.
شعر درباره دلتنگی از شاملو
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی تا چند
تا چند ورق خواهد خورد؟
کاش دلتنگی نیز نام کوچکی میداشت
تا به جانش میخواندی:
نام کوچکی
تا به مهر آوازش میدادی
همچون مرگ
که نام کوچکِ زندگیست
برای تو، برای چشمهایت
برای من، برای دردهایم
برای ما، برای این همه تنهایی
ای کاش خدا کاری کند
همچنین بخوانید: متن دلتنگی عاشقانه
دوست اش می دارم
چرا که می شناسمش
به دوستی و یگانگی
شهر
همه بیگانگی و عداوت است
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را در می یابم
اندوه اش
غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
هم چنان که شادی اش
افق روشن
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کردو مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه یی ست
وقلب
برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه یی ست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد.
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم
تو را دوست دارم و این دوست داشتن حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند
من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده
چه بی تابه می خواهمت
ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بی تابه تو را طلب می کنم!
بر پشت ِ
سمندی گوئی نوزین که قرارش نیست.
و فاصله تجربه ئی بیهوده است.
بوی پیرهنت،
این جا و
اکنون. ـ
کوه ها در فاصله سردند
دست در کوپه وبستر حضور مانوس
دست تو را می جوید،
و به راه اندیشیدن
یاس را رج می زند بی نجوای ِ
انگشتانت
فقط.-
و جهان از هر سلامی خالی است
قیلوله ناگزیر در طاق طاقی ِ
حوضخانه،
تا سالها بعد آبی را مفهومی از وطن دهد.
امیر زاده ای تنها با تکرار ِ
چشمهای بادام ِ
تلخش در هزار آئینه شش گوش ِ
کاشی
لالای نجوا وار ِ فـّواره ای خرد
که بروقفه خواب آلوده اطلسی ها
می گذشت
تا سالها بعد
آبی را
مفهومی ناآگاه
از وطن دهد.
امیر زاده ای تنها
با تکرار چشمهای بادام تلخش
در هزار آئینه شش گوش کاشی.
روز بر نوک پنجه می گذشت
از نیزه های سوزان نقره
به کج ترین سایه،
تا سالها بعد تکـّرر آبی را
عاشقانه مفهومی از وطن دهد
طاق طاقی های قیلوله
و نجوای خواب آلوده
فــّواره ئی مردد بر سکوت
اطلسی های تشنه،
و تکرار ِ
نا باورِ هزاران بادام ِتلخ
در هزار آئینه شش گوش کاشی
سالها بعد سالها بعد
به نیمروزی گرم ناگاه خاطره دور دست ِ
حوضخانه.
آه امیر زاده کاشی ها با اشکهای آبیت
شبانه شعری چگونه توان نوشت
تا هم از قلبِ من سخن بگوید، هم از بازویم؟
شبانه
شعری چنین
چگونه توان نوشت؟
دل های ما که به هم نزدیک باشند
دیگر چه فرقی میکند
که کجای این جهان باشیم
دور باش اما نزدیک
من از نزدیک بودن های دور میترسم
چه جالب است
ناز را می کشیم
آه را می کشیم
انتظار را می کشیم
فریاد را می کشیم
درد را می کشیم
ولی بعد از این همه سال …
آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم
دست بکشیم
از هر آنچه که آزارمان می دهد
همچنین بخوانید: جملات زیبا درباره دلتنگی
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پرده ی کنایت رفت
مجال ما همه این تنگ مایه بود و دریغ
که مایه خود همه در وجه این حکایت رفتمیان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پرده ی کنایت رفت
مجال ما همه این تنگ مایه بود و دریغ
که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت
اندوهش
غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
هم چنان که شادی اش
طلوع همه آفتاب هاست
و صبحانه
ونان گرم
و پنجره ای که صبحگامان
به هوای پاک
گشوده می شود
و طراوت شمعدانی ها
در پاشویه ی حوض
اشعار دیگر شعرای معروف در مورد دلتنگی: