Take a fresh look at your lifestyle.

انشا در مورد برف و زمستان همراه با مقدمه

وقتی اسم برف می آید فقط روزهای زیبای کودکی را به یاد من می اندازد و چقدر زیباست که برف برای من و خیلی از افراد پر از خاطرات خوش و شیرین می باشد که با به یاد آوردن آنها احساس شادی می کنم. در ادامه این مطلب می توانید انشا کوتاه درباره برف، انشا درباره برف برای پایه یازدهم، انشا درباره یک روز برفی، انشا در مورد برف و زمستان، انشا در مورد یک روز برفی برای پایه هفتم و انشا ادبی درباره برف را بخوانید.

انشا درباره برف کوتاه

مقدمه:

برف کلامی است که فقط بر زبان سکوت جاری می‌شود، سفیدخوانی آسمان است در فصل آخر سالنامه بی‌برگ.

بدنه انشا:

زمستاتن فصل مورد علاقه من است و زمانی که برف می بارد همه چیز را زیباتر می کند. به نظرم بارش برف بسیار آرامش بخش می باشد، زمانی که باران می بارد صدایی همراه آن ایجاد می شود، اما برف بی صدا و در سکوت می بارد و این آرامش حس خوبی را به من منتقل می کند. در زمستان همه چیز منظره ی زیبا و جذابی به خود میگرد. کوه ها، درختان و ساختمان های پوشیده شده که تماشای آنها احساس فوق العاده ای دارد. یکی از چیزهایی که از بچگی تا به الان دوست دارد این است که از خواب بیدار شوم و ببینم که برف می بارد و همه خیابان ها پوشیده شده از برف می باشند. واقعا حس آرامش بخشی است.

نتیجه گیری:

هر فصلی زیباهای خاص خودش را دارد، اما به نظرم زمستان فصل شگفتی هاست و بارش برف یکی از بهترین معجزات خداوند است. ما باید همیشه خدا را بخاطر دادن این همه نعمت های زیبا شکر گزار باشیم.

انشا درباره برف پایه یازدهم

مقدمه:

خوشبختی دیدن رد پای گربه
روی زمین توی یه روز برفیه

بدنه انشا:

نمیدانم چرا، اما هر وقت که برف می بارد من را یاد دوران کودکی ام می اندازد که همراه با بچه ها در حیاط برف بازی می کردیم و چقدر آن حس و آن دوران خوب بود. هر وقت که زمستان میشود و برف می آید فقط به بارش آن نگاه می کنم و خاطرات آن دوران را یکی یکی از برای خودم مرور می کنم. مثلا زمان هایی که برف آنقدر زیاد بود ما تونل های برفی درست می کردیم و از داخل آنها عبور میکردیم، ساختن آدم برفی های مختلف که مسابقه میگذاشتیم هر کی آدم برفی زیباتر و بزرگ تری بسازد برنده می شود.

نتیجه گیری:

برف من را به یاد کودکی و زمان هایی که مدرسه تعطیل می شد می اندازد. این نعمت زیبا و جالب خداوند برای من پر از احساس آرامش است و دعا می کنم همیشه در زمستان برف زیادی ببارد.

انشا درباره یک روز برفی با مقدمه و نتیجه گیری

مقدمه:

دیدن هیچ سکوتی
شبیه دیدن سکوت برف
توی یه صبح سرد از پشت پنجره نیست
سکوتش خیلی عمیقه

بدنه انشا:

مشغول درس خواندن بودم که دیدم آسمان کمی قرمز شد. چند ثانیه ای به آن خیره شدم و برایم خیلی جالب بود که این آسمان به چند رنگ در می آید. روزی به رنگ سفید است، روزی آبی روشن، یک روز آبی تیره، بعضی وقت ها هم در هنگام غروب آفتاب ترکیبی از رنگ نارنجی و صورتی می شود ود رهنگام شب نیز سیاه است. حالا دارم آسمانی به رنگ قرمز می بینم. برگشتم به سراغ درسم یک ساعت بعد که دوباره رفتم تا از پنجره بیرون را نگاه کنم دیدم چه برفی زیبایی شروع به باریدن کرده است. واقعا زیبا بود در همان لحظه رفتم کاپشن، کلاه و دستکش هایم را پوشیدم تا به حیاط بروم تا نهایت استفاده را از این برف زیبا ببرم. وقتی به حیاط رفتم در را باز کردم و دیدم کوچه پر شده است از بچه هایی که مشغول برف بازی و ساختن آدم برفی هستند. در همان لحظه خدا را بخاطر بارش این برف زیبا شکر کردم.

انشا در مورد برف و زمستان

به نظرم خوشبختی همین چیزهای ساده است که هیچ وقت به آنها توجهی نمی کنیم. همین بارش برف که در زمستان همه جا را سفید پوش می کند. همین آرامشی که در هنگام تماشای برف به وجود ما منتقل می شود و یا درست کردن آدم برفی هایی که با عشق و لذت شروع به درست کردنشان می کنیم. خداوند آنقدر به ما نعمت های زیاد و زیبایی داده است که برای یک عمر خوشبخت زندگی کردن کافی است.

به نظرم خدا برف را می فرستد تا کمی از استرس وجود ما آدم ها کم کند و ما مجبور شویم کمی بیشتر قدر گرما و سقفی که بالای سر خود را داریم بدانیم. در زمستان همیشه طبیعت چهره زیبایی به خودش می گیرد، این سفید شدن خیابان ها، ماشین ها واقعا لذت بخش است. درست است که در زمستان هوا سرد است اما گرمی خاصی را می توان در وجود هر کسی احساس کرد.

انشا در مورد یک روز برفی برای دانش آموزان هفتم

روزهای برفی زمستان برای پر از خاطرات خوش و زیبا می باشد. کلاس سوم بودم، زمانی که از خواب بیدار شدم تا به مدرسه بروم از پنجره به بیرون نگاه کردم و دیدم برف خیلی شدیدی شروع به باریدن کرده است. از دیدن بارش برف و روز برفی بسیار خوشحال شدم و با خودم گفتم وقتی به مدرسه بروم در حیاط مدرسه با بچها می توانیم کلی برف بازی کنیم. پس سریع رفتم لباس هایم را پوشیدم. پدر و مادرم گفتند که با این برف شدیدی که می آید مدرسه ها تعطیل است کجا می خواهی بروی. من گوشم به این حرف ها نبود و به زور پدرم را راضی کردم که باید تا دم مدرسه بروم و با چشم خودم ببینم که مدرسه تعطیل است.

خلاصه در آن برف شدید که داشت همه شهر را سفید پوش میکرد با پدرم به مدرسه رفتم و دیدم در مدرسه بسته است. نمی دانم چرا ولی می خواستم مطمئن شوم که امروز تعطیل هستیم.

وقتی به خانه برگشتم صبحانه خوردم و بعد به حیاط رفتم و با دوستانم مشغول برف بازی و ساختن آدم برفی شدیم. آن روز تا بعد از ظهر برف بارید و ما در حیاط بازی کردیم.

یکی از زیباترین خاطرات من در روز برفی آن روز بود. هر وقت برف می آید خاطرات آن روز برای من زنده می شود.

انشا ادبی درباره برف

باز هم زمستان شد. درختان بدون برگ لباس های سبز خود را در می آورند و لباس های سفیدی از جنس برف تن می کنند. برف مانند دانه های مرواریدی از آسمان پایین می آید و بر روی همه چیز می نشیند. سکوتی عجیبی در در کوچه های شهر حاکم می شود. همه در خانه های گرم خود هستند و نوشیدنی گرمی برای خود در فنجان می ریزند.

گربه، سگ و پرندگان به دنبال جای امنی هستند تا از سرما و بارش برف بر روی سرشان فرار کنند. در مرکز شهر به دلیل بارش برف و خیس شدن خیابان ها ماشین ها آرام حرکت می کنند به همین دلیل ترافیکی ایجاد شده است.

زمانی که بارش برف تمام می شود، دختر و بچه های کوچک به حیاط و کوچه می آیند تا برای خود آدم برفی با شکل های مختلف درست کنند. خداوند با فرستادن برف این همه منظره های زیبا را نیز برای ما به وجود می آورد. خداروشکر بخاطر وجود این برف و این همه زیبایی.

همچنین بخوانید انشا در مورد زمستان

مگ تک

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.