متن ادبی در مورد آذر ماه (متن و شعر کوتاه و زیبا درباره ماه آذر)
آذر ماه؛ ماهی که ما آن را با یلدا می شناسیم. ماهی که در آن رد پایی از زمستان دیده می شود و ممکن است حتی آذر ماه به پیشواز زمستان برود و ما شاهد بارش برف زیبا باشیم. از آنجایی که چند روز به شروع ماه آذر مانده است، ما می خواهیم چندین متن ادبی در مورد آذر ماه را با شما علاقه مندان به اشتراک بگذاریم تا بتوانید از این متون ادبی استفاده کنید.
متن ادبی آذر ماه
اگر در زیر پست ها و در استوری هایی که قرار است در ماه آذر به اشتراک بگذارید، متن ادبی در مورد آذر ماه بنویسید، این مطالب شما جذاب تر می شوند. از این رو می خواهیم در ادامه چندین متن ادبی در مورد آذر ماه را عرضه کنیم.
متن ادبی درباره ماه آذر
همچنین می توانید از عکس نوشته تبریک تولد آذرماهی که پیش از این در مینویسم به اشتراک گذاشته ایم، استفاده کنید.
پاییز کوتاه است جانم
مهرش رفت، آبان هم رفت
و یک آذر بیشتر نمانده
آدم باید گاهی خودش را بـه فراموشی بزند!
دست خودش را بگیرد و
ببرد بـه جایی غیر از هیاهوی دنیا..
جایی غیر از غم، غصه..
باورکنید پاییز بهانه ما آدم هاست
برای نشان دادن ناراحتی خودمان!
پاییز را باید حس کرد..
باید فهمید..
پاییز را باید سفر کرد..
خودتان را پرت کنید در پاییز!
مثل برگی که میوفتد و خودش را از اسارت درخت می رهاند
خودش را بـه دست باد میسپارد و پاییزی می شود..
مهر را عاشقی کنید
آبان را ببارید و
آذر را قدم بزنید…
در این شب سرد آذر ماه
روزهای پایانی فصل پاییز
درکنار کرسی گرم خانه قلبم را
دوباره بـه تو پیوند می زنم
تا ستایشگر
قلب مهربانی باشم
کـه عشق و سخاوت را
بـه من آموخت
دوستم داشته باش…
بی ابهام
و میانِ خطوطِ دستم
محو شو
دوستم داشته باش…
برایِ یک هفته…
چند روز…
چند ساعت…
من دربندِ ابدیت نیستم
آذرم من… ماهِ باد
باران، سرما
من آذرم… پس بر تنم
چون آذرخش فروبار
دوستم داشته باش
مطالب مرتبط : پیام تبریک تولد آذرماهی ها
باد دلواپس آذرماه را به یاد آر
کوچه های عریض آشتی کنان
همصدایی دف ها و دست ها را
گفتم : آن چشم ها را
از کدام آهوی رو به جاقو امانت گرفته یی ؟
گفتی : گواه گریه خدا داد است
ای همـه خوبی تـو نهاده در سادگی
جانان مـن، هم صحبت شب های بیگانگی
ای که شبم با تـو گرفت روشنی
که ماه ها گذشت و
آذر در من گرفت معنای عاشقی
مهربانی و سادگی و بچگی هایت
هـمـه از جانانگی
جانانم شدی
و در دل محکوم بـه جاودانگی
در نظر آذر ماه مهربانی و عطوفت و دلدادگی
چون در درون دارد همچو تـو دردانه ای
تـو آن ماه مـن در شبهای تاریکی
خورشیدم در روز های سرد و تاریک ابری
همیشه در قلب و یاد و فکر و ذهنی
ای عشق پر از دیوانگی
متن زیبا در مورد آذر ماه
تـو آن گرمای صبح سرد آذر ماه مـن هستی
نبودت می شود سرمای سختی بر تن و جانم
حضورت آنچنان گرم اسـت و پر مهر اسـت
که شعله میکشد قلبم حرارت میشود جانم
دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردی
بمانم هرچه خیره پشتِ این در، برنمیگردی
به یادت هرچه بی تابانه بنشینم به رویِ تاب
به زیرِ این درختِ سایه گستر برنمیگردی
دوباره دانه می پاشم حیاطِ خیسِ باران را
اگرچه خوب میدانم کبوتر برنمیگردی
تُهی از نوبهارت مانده تقویمِ خزانِ من
به این مهر و به این آبان و آذر برنمیگردی
غریبی میکنم با قابِ عکست نا اُمیدانه
خودم هم کرده ام انگار باور برنمیگردی
هزاران سالِ دیگر کااااااااش با بویِ تو برخیزم
به دیدارم نگو که صبحِ محشر برنمیگردی
سومین ماه خزون بود فصل رویایی پاییز
هـمـه جا زرد و نارنجی شاه فصلا فصل پاییز
فصل خوب لمس بودن فصل زیبای خزونه
هـمه جا برگای رنگی همـه جا عطر خزونه
ماه آذر پر شعره پر پولک و ستاره
پرحس خوب دیدار دل مـن چـه بی قراره
بهترین لحظه دنیاست لحظه لمس نگاهت
تـو حس گرم دستات تـو و آتیش نگاهت
تـو منو عاشق چشمای قشنگت کردی
منو وابسته حس خوب دستات کردی
تـو چـه کار کردی کـه دل خراب چشمای تـو
تـو تموم لحظههاش دنبال چشمای تـو
همـه وجود مـن پر شده از عطر تنت
از تـو با مخمل شبرنگ چشای خوشگلت
دوست دارم با تـو بمونم توی شهر ناز رویا
توی رویایی ترین فصل کـه تـو اومدی بدنیا
قونیه بار دگر در ماه آذر شد بهار
گشته این ماه پایگاه عاشقان بیقرار
هر مکانش پر بود از نام مولانا و شمس
این زمان دنیا بود برکام مولانا و شمس
کوچه ها با یاد شمس اسـت وخیابان مولوی
نام این دو نقش بست در هرمکانی که روی
خانه ای باشد بـه نام بیست وپیج یک خانقاست
بهر عشاق علی ومولوی بس پر بهاست
شهر باشد این زمانه افتخارش بر سماع
شمس و مولانا ببینی شادمانه در سماع
از سماع بسیار گفتند هرچه گویم هم کم اسـت
از برای بیدلان، دیدار از آن یک مرهم اسـت
دست راست بر آسمان دستی دگر سوی زمین
آن چه از یزدان رسد بر دیگران هم خود ببین
پرشکوه و بی نظیر اسـت این مکان واین مزار
داخلش با چشم بینی عشق اگر گیری قرار
آن چه دیدم جلوه ای از عشق انسان برخداست
گوهرا پندی بگیر چون اصل عشق این ماجراست
بـه پایان گر بیاید ماه آذر
سر آغاز زمستان ماه خور اسـت
صفا و رونق بعضی محافل
کتاب حافظ این گنج حضور اسـت
بـه نیکی هم تفال کن در این شب
کـه امید گشایش در امور اسـت
همچنین بخوانید : خصوصیات اخلاقی مردان و زنان آذرماهی