معروف ترین دکلمه های استاد شهریار که حیف است شنیده نشوند

این مطلب رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید

تعدادی از دکلمه های استاد شهریار که بسیار معروف اند را در این نوشته تقدیم حضورتان می کنیم. شعرهای بی تکلف و عاشقانه شهریار بسیار زیبا و روح نواز است و طرفداران خاص خودش را دارد. خواندن شعرهای شهریار بسیار لذت بخش و روح نواز است. شنیدن این اشعار از زبان خود استاد شهریار واقعا لطف دیگی دارد و اگر تا به حال صدای استاد شهریار را نشنیده اید پیشنهاد می کنیم شعرخوانی های استاد شهریار را بشنوید تا حال و هوای دلتان عوض شود.

زیباترین دکلمه های استاد شهریار با صدای خود استاد

استاد شهریار در اواخر عمر خود شعرهای زیبایی سروده که ایشان به علت کهولت سن قادر به نوشتن آن ها نبودند و دکلمه هایی از این اشعار موجود است که تقدیمتان می گردد. با شعرخوانی استاد شهریار با صدای خودش با ما همراه باشید.

1- دکلمه زیبای «پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند» با صدای استاد شهریار

برای دانلود دکلمه زیبای شهریار با عنوان پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند روی لینک زیر کلیک کنید.

دانلود دکلمه استاد شهریار | پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند

متن شعر “پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند”

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند

بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند

همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست

طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند

«شعر میگم نمیتونم بنویسم . . .»

بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن

با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند

ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز

چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند

نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز

با همان شور و نوا دارد شبانی می کند

گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان

با همین نخوت که دارد آسمانی می کند

سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز

در درونم زنده است و زندگانی می کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من

خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند

بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی

چون بهاران می رسد با من خزانی می کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند

آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند

می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان

دفتر دوران ما هم بایگانی می کند

“شهریارا” گو دل از ما مهربانان نشکنید

ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند

استاد شهریار در تبریز متولد و در همان شهر نیز به خاک سپرده شدند به مناسبت روز شعر و ادب پارسی که مصادف با 27 شهریور است تعدادی دکلمه از استاد شهریار که با صدای خود ایشان تقدیمتان کردیم که جزو معروف ترین دکلمه های شهریار می باشند.

2- دکلمه شعر “جن و انس” با صدای استاد شهریار

دانلود دکلمه استاد شهریار | بار الاها سن بیزه وئر بو شیاطین دن نجات

متن شعر بار الاها سن بیر ور استاد شهریار

بار الاها سن بیزه وئر بو شیاطین دن نجات
بار خدایا تو ما را از چنگ این شیاطین نجات بده

اینسانین نسلین کسیب ، وئر اینسه بو جین دن نجات
نسل انسان را بریده : انسان را از چنگ این جن نجات بده

بیزدن آنجاق بیر قالیرسا ، شیطان آرتیب مین دوغوب
از ما اگر یکی می ماند ، شیطان هزار می زاید و اضافه می شود

هانسی رؤیا ده گؤروم من ، بیر تاپا مین دن نجات
در کدام رویا می توانم ببینم ، که یک از چنک هزار نجات یابد

بئش مین ایلدیر بو سلاطینه گرفتار اولموشوق
پنج هزار سال است که گرفتار این سلاطین شده ایم

دین ده گلدی ، تاپمادیق بیز بو سلاطین دن نجات
دین هم آمد ، از چنگ سلاطین نجات پیدا نکردیم

بیر یالانچی دین ده اولموش شیطانین بیر مهره سی
یک دین دروغین هم یکی از مهره های شیطان شده است

دوغرو بیر دین وئر بیزه وئر بو یالان دین دن نجات
دینی حقیقی به ما بده ، ما را از این دین دروغین نجات بده

هر دعا شیطان ائدیر ، دنیا اونا آمین دئییر
هر دعائی که شیطان می کند ، دنیا آمین می گوید

قوی دعا قالسین ، بیزه سن وئر بو آمین دن نجاتز
بگذار دعا بماند ، تو به ما بده و ما را از چنگ آمین نجات بده

ارسینی تندیرلرین گوشویلاریندا اویناییر
کارد ( تنورشان ) داخل کوزه شان می رقصد

کیمدی بو گودوشلارا وئرسین بو ارسیندن نجات
کیست که این کوزه ها را از چنگ کارد تنور نجات دهد

یا کرم قیل ، کینلی شیطانین الیندن آل بیزی
یا کرم کن ، از چنگ شیطان کینه توز نجاتمان بده

یا کی شیطانین اؤزون وئر بیرجه بو کین دن نجات
یا که خود شیطان را از چنگ این کین نجات بده

اؤلدورور خلقی ، سورا ختمین توتوب یاسین اوخور
مردم را می کشد ، سپس برایش ختم گرفته و یاسین می خواند

بار الاها خلقه وئر بو حوققا یاسین دن نجات
بار خدایا خلق را از چنگ این یاسین و حقه نجات بده

دینه قارشی ( بابکی – افشینی ) بیر دکان ائدیب
در مقابل دین ( بابک و افشین ) را بهانه قرار داده

بارالاها دینه ، بو بابکدن ، افشین دن نجات
بار خدایا دین را ، از چنگ ( بهانه ) بابک و افشین نجات بده

( ویس و رامین ) تک بیزی رسوای خاص و عام ائدیب
مانند ( ویس و رامین ) ما را رسوای خاص و عام کرده است

ویس ده اولساق ، بیزه یارب بو رامین دن نجات
ویس هم باشیم ، یارب ما را از چنگ رامین نجات بده

شوروی دن ده نجات اومدوق کی بیر خئیر اولمادی
امید نجات از شوروی داشتیم که خیری ندیدیم

اولماسا چای صاندیقیندا قوی گله چین دن نجات
یکباره بگذار در صندوقچه چای از کشور چین نجات بیاید

من تویوق تک ، اؤز نینیمده دوستاغام ایللر بویو
من مانند مرغی ، سالهاست که در لانه خود زندانیم

بیر خوروز یوللا تاپام من بلکی بو نین دن نجات
خروسی بفرست تا بلکه از این زندان نجات یابم

« شهریارین » دا عزیزیم بیر توتارلی آهی وار
عزیز من « شهریار » هم آهی پر اثر دارد

دشمنی اهریمن اولسون ، تاپماز آهین دن نجات
دشمنش اهریمن هم باشد نمی تواند از آه او نجات یابد

3- دکلمه “سن یارمین قاصد سن” با صدای استاد شهریار

دانلود دکلمه استاد شهریار | ســـن یاریمین قاصدی سـن

متن شعر قاصد یار استاد شهریار

ســـن یاریمین قاصدی سـن؛ ایلن ســنه چــــای دئمیشم
تو قاصد یارم هستی بنشین ، برایت چای گفتم بیارن

خـــیالینی گــــوندریب دیــــر؛بسکی من آخ ، وای دئمیشم
خیالش را فرستاده، از بس که من اااخ و وااای گفته ام

آخ گئجه لَـــر یاتمـــــامیشام؛مــن سنه لای ، لای دئمیشم
آخ که چه شبها که نخوابیدم و به تولالایی گفته ام

ســـن یاتالــی ، مـن گوزومه؛اولـــدوزلاری ســـای دئمیشم
و تو خوابیدی و من به چشمانم گفته ام ستاره ها رو بشمار

هــر کـــس سنه اولدوز دییه؛اوزوم ســــــــــنه آی دئمیشم
هر کس تو رو شبیه ستاره دونسته من که به تو ماه میگفتم

سننن ســـورا ، حــــیاته من؛شـیرین دئسه ، زای دئمیشم
بعد از رفتن تو، زندگی و حیات اگر شیرین هم بوده من تلخ میدیدم

هــر گوزلدن بیــر گـــول آلیب؛ســن گـــوزه له پای دئمیشم
از هر زیبا رویی که میدیدم یه جایش رو شبیه تو میدیدم

سنین گـــون تــک باتماغیوی؛آی بـــاتـــانـــا تــــای دئمیشم
رفتن تو، مثل غروب خورشید بود اما من شبیه غروب ماه میدیدم

اینــدی یــایــا قــــیش دئییرم؛ســـابق قیشا ، یای دئمیشم
الان به تابستان، زمستون میگم. حال اینکه قبلا حتی زمستونها رو هم تابستان می گفتم

گــاه تــوییوی یاده ســــالیب؛من ده لی ، نای نای دئمیشم
گاهی خاطره عروسیت رو به یادم میاندازم و مثل دیونه ها نای نای (هلهله) میخونم

ســونــــرا گئنه یاســه باتیب؛آغــــلاری های های دئمیشم
بعدش دوباره عزادار میشم و با های های، گریه میکنم

عمـــره ســورن من قره گون؛آخ دئــمــیشم ، وای دئمیشم
و چنین عمرم رو سپری میکنم و منه سیاه روز ، آخ میگم و واای میگم

4- دکلمه شعر “در جستجوی پدر” با صدای زنده یاد استاد شهریار

دانلود دکلمه استاد شهریار | در جستجوی پدر

متن شعر «در جستجوی پدر» استاد شهریار

دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در
در مشت گرفته مچ دست پسرم را

یا رب، به چه سنگی زنم از دست غریبی
این کلهء پوک و سر و مغز پکرم را

هم در وطنم بار غریبی به سر و دوش
کوهیست که خواهد بشکاند کمرم را

من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز
چون شد که شکستند چنین بال و پرم را؟

رفتم که به کوی پدر و مسکن مالوف
تسکین دهم آلام دل جان بسرم را

گفتم به سر راه همان خانه و مکتب
تکرار کنم درس سنین صغرم را

گرخود نتوانست زودودن غمم از دل
زان منظره باری بنوازد نظرم را

کانون پدر جویم و گهوارهء مادر
کان گهرم یابم و مهد هنرم را

تا قصّه رویین تنی و تیر پرانی است
از قلعه ی سیمرغ ستانم سپرم را

با یاد طفولیت و نشخوار جوانی
می رفتم و مشغول جویدن جگرم را

پیچیدم ازان کوچهء مانوس که در کام
باز آورد آن لذت شیر و شکرم را

افسوس که کانون پدر نیز فروکشت
از آتش دل باقی برق و شررم را

چون بقعهء اموات فضایی همه خاموش
اخطار کنان منزل خوف و خطرم را

درها همه بسته است و به رخ گرد نشسته
یعنی نزنی در که نیابی اثرم را

در گرد و غبار سر آن کوی نخواندم
جز سرزنش عمر هوا و هدرم را

مهدی که نه پاس پدرم داشته زین پیش
کی پاس مرا دارد و زین پس پسرم را

ای داد که از آنهمه یار و سر و همسر
یک در نگشاید که بپرسد خبرم را

یک بچه همسایه ندیدم به سرکوی
تا شرح دهم قصهء سیر و سفرم را

اشکم به رخ از دیده روان بود ولیکن
پنهانکه نبیند پسرم چشم ترم را

میخواستم این شیب و شبابم بستانند
طفلیم دهند و سر پر شور و شرم را

چشم خردم را ببرند و به من آرند
چشم صغرم را و نقوش و صورم را

کم کم همه را درنظر آوردم و ناگاه
ارواح گرفتند همه دور و برم را

گویی پی دیدار عزیزان بگشودند
هم چشم دل کورم و همه گوش کرم را

یکجا همه گمشدگان یافته بودم
از جمله (حبیب) و رفقای دگرم را

این خندهء وصلش به لب آن گریهء هجران
این یک سفرم پرسد و آن یک حضرم را

این ورد شبم خواهد و نالیدن شبگیر
وان زمزمهء صبح و دعای سحرم را

تا خود به تقلا به درخانه کشاندم
بستند به صد دایره راه گذرم را

یکباره قرار از کف من رفت و نهادم
برسینهء دیوار درخانه سرم را

صوت پدرم بود که میگفت “چه کردی،
در غیبت من عایلهء دربدرم را؟”

حرفم به زبان بود ولی سکسکه نگذاشت
تا بازدهم شرح فضا و قدرم را

فی الجمله شدم ملتمس از در به دعایی
کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را

اشکم به طواف حرم کعبه چنان گرم
کز دل بزدود آنهمه زنگ و کدرم را

ناگه، پسرم گفت: ” چه میخواهی ازین در؟”
گفتم، “پسرم، بوی صفای پدرم را!”

5- دکلمه “بلالی باش”با صدای استاد شهریار بزرگ

دانلود دکلمه استاد شهریار | بلالی باش

متن شعر بلالی باش استاد شهریار

یار گونومی گؤی اسگییه توتدو کی دور منی بوشا
جوتچو گؤروبسه ن اؤکوزه اؤکوز قویوب بیزوو قوشا ؟

1- یار (همسرم) روزگارم را سیاه کرده و می گوید:« بلند شو و طلاقم بده! هیچ دیده ای که از آمیزش دو گاو نر، گوساله ای زاده شود؟!

سن اللینی کئچیب یاشین ، من بیر اوتوز یاشیندا قیز
سؤیله گؤروم اوتوز یاشین نه نیسبتی اللی یاشا ؟

2- سن تو از پنجاه سال گذشته و من دختری سی ساله ام! بگو ببینم که پنجاه سال و سی سال چه تناسبی با هم دارند؟

سن یئره قویدون باشیوی من باشیما نه داش سالیم ؟
بلکه من آرتیق یاشادیم نئیله مه لی ؟ دئدیم یاشا

3-تو اگر سرت را روی خاک بگذاری و بمیری، من چه خاکی بر سرم بریزم؟! شاید من عمر بیشتری کردم! آن وقت چه کنم؟! من (شهریار) هم به او گفتم که حق با
توست!

بیرده بلالی باش نچون یانینا سوپورگه باغلاسین؟
بؤرکو باشا قویان گرک بؤرکونه ده بیر یاراشا

4- (همسرم ادامه داد چنین سر پر بلایی چرا دیگر باید جارو هم به دمش ببندد ( و بدبختی هایش را افزونتر کند)؟ کسی که کلاهی بر سرش می گذارد، باید به
آن کلاه بیارزد!

بیرده کبین کسیلمه میش سن منه بیر سؤز دئمه دین
یوخسا جهازیمدا گرک گلئیدی بیر حوققا ماشا

5- تو قبل از بله برون ( درباره اعتیادت) چیزی به من نگفته بودی! و گرنه در میان جهیزیه ام، بافور و منقل هم می آوردم!

دئدیم : قضا گلیب تاپیب ، بیر ایشیدی اولوب کئچیب
قوربانام اول آلا گؤزه ، حئیرانان اول قلم قاشا

6-من (شهریار) در پاسخش گفتم: سرنوشت اینگونه شده و کاری است که شده و همه چیز تمام شده! من به فدای آن چشمان زیبا و ابروهای کمانی تو!!

منکی اؤزومده بیر گوناه گؤرمه ییرم ، چاره ندیر ؟
پیس بشرین قایداسی دیر ، یاخشی نی گؤرسه دولاشا

7- من که در خود گناهی نمی بینم! چاره چیست؟ قاعده آدم بد این است که اگر آدم خوبی پیدا کرد خود را به او بچسباند و اذیتش کند!

دوستا مروت ائتمه لی دوشمه نیله کئچینمه لی
قایدا بودیر ، حئیف دئگیل بشر یولون آشیب چاشا ؟

8- قاعده این است که باید با دوست مروت کرد و با دشمن مدارا نمود. پس حیف نیست که بشر از راه خود منحرف شده و طغیان کند؟

من ده سنین دای اوغلونام سن ده منیم بی بیم قیزی
گؤنول باخیرسا گونه شه ، گؤزده گرک بیر قاماشا

9-من پسر دایی تو هستم و تو هم دختر عمه منی. ( پس باید با هم هماهنگ تر باشیم) مثل اینکه اگر به خورشید خیره شوی، چشمانت به ناچار باید عکس العمل مناسب نشان دهد.

ایندی بیزیم مارال کیمی ، اوچ بالامیز واردی ، گرک
آتا – آنا ساواشسادا ، بونلارا خاطیر باریشا

10- اکنون ما سه فرزند زیبا داریم و پدر و مادر به خاطر فرزندانشان هم که شده باید با هم آشتی کنند و دعوا را فیصله دهند.

هر کیشی یه عیالی دا ، اؤز جانی تک هؤروکلنیب
هدیه ده اولماز ائله سین عیالی قارداش قارداشا

11- هر زنی مثل روح وجان به شوهرش گره خورده است. هیچ برادری نمی تواند همسرش را به برادرش هدیه دهد!

بو دونیا بیر یول کیمی دیر ، بیز آخرت مسافیری
کجاوه ده هاماش گرک اؤز هاماشینان یاناشا

12- این دنیا همانند یک جاده است و ما مسافر آخرتیم. دو همسفر باید در یک کجاوه همدیگر را تحمل کنند و در طول مسیر با هم سازگار باشند.

آخیرتی اولانلارین ، دونیاسی غم سیز اولمویوب
سئل دی گله ر آخار کئچر ، آمما گرک آشیب – داشا

13- کسانی که در آخرت، عاقبت خوبی خواهند داشت، در این دنیا نمی شود هیچ غم و اندوهی را تحمل نکنند. قضیه همانند سیلی است که می آید و می رود، ولی در مسیرش فراز و نشیب های فراوانی را طی می کند.

مثل دی : « یئر کی برک اولور ، اؤکوز اؤکوزدن اینجییور »
هی دارتیلیر ایپین قیرا ، یولداشیلا بیر ساواشا

14- ضرب المثلی داریم که می گوید: اگر زمین کشاورزی سفت باشد، گاو نر از گاونر دیگر آزرده شده و تلاش می کند که طنابش را پاره کرده و با آن گاو همراهش درگیر شود!

بیزیم ده روزیگاریمیز یامان دی ، بیزده عیب یوخ
بلکه وظیفه دیر بشر قونشولاریلان قونوشا

15- ما هم همانند این دو گاو، روزگارمان بد است و خودمان عیبی نداریم. بلکه ما موظفیم که با همسایگان خود سازگاری پیشه کنیم.

حق حیات یوخ داها بیزلره ، چوخ بؤیوک باشی
زندانیمیزدا حققیمیز ، بیر باجا تاپساق ، تاماشا

16- ما در این زمانه حتی حق حیات هم نداریم. تنها حقی که در این زندان به ما داده اند این است از روزنه زندان، دنیا را تماشا کنیم!

آمما اونون شماتتی آللاها خوش گلمیوبن
گئتدی منیم حیاتیمی ووردی داشا چیخدی باشا

17- ولی خدا را خوش نمی آید که همسرم مرا اینگونه شماتت کند و زخم زبان بزند که چرا من از تو سنم اینقدر کمتر است! او با رفتنش و مرگ زود هنگامش، شیشه عمر مرا هم به سنگ بست.

 

نظرات