شعر در مورد بازگشت مسافر | شعر در مورد انتظار مسافر
وقتی یکی از عزیزانتان به مسافرت می رود ممکن است بسیار دلتنگ شوید و برای دیدن آن شخص لحظه شماری کنید. می توانید با شعر های زیبا لحظه بازگشت فرد یا افرادی که منتظرشان بوده اید از سفر را هرچه زیباتر بیان کنید و یا ممکن است مسافری داشته باشید که هنوز منتظر برگشتشان هستید. اگر به دنبال شعر در مورد برگشت مسافر برای ارسال به او و یا کپشن اینستاگرام یا استوری هستید در این پست با ما همراه باشید. برای بازگشت معشوق، یار و عزیزان خود می توانید از شعر های بسیار زیبا از شاعران متفاوت استفاده کنید. در این پست چندین شعر در مورد بازگشت مسافر از سفر و مسافرت ارائه شده است. برای خواندن متن دعای خیر برای مسافر کلیک کنید.
شعر درباره بازگشت مسافر
شعر در مورد برگشت مسافر
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقه راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاه
آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی
************
شعر در مورد بازگشت مسافر
بغضی که سال هاست مرا پیر کرده است
در چشم هام مانده و تأخیر کرده است
شاید مسافریست که من سال های سال
در انتظار مانده و او دیر کرده است
************
شعر زیبا در مورد مسافر
یک مسافر غنچه هایش یخ زده
یک مسافر بی کس و غربت زده
یک مسافر ساکن اما در سفر
یک مسافر سبز اما بی ثمر
************
شعر در مورد برگشت مسافر از پروین اعتصامی
با مسافر، دزد چون گردید دوست
زاد و برگ آن مسافر زان اوست
************
شعر نو درباره بازگشت مسافر
نه چتر با خود داشت
نه روزنامه،
نه چمدان.
عاشق اش شدم
از کجا باید می دانستم
مسافر است ؟
************
شعر راجع به برگشت مسافر
آن مسافر که سحر گریه در آغوشم کرد
آتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم کرد
خواستم دست به مویش ببرم خواب شود
عطر گیسوش چنان بود که بی هوشم کرد.
************
شعر زیبا در مورد برگشت مسافر
چه دردی داره این دوری، من از دوری هراسونم
تو گفتی با منی، رفتی بیا برگرد نترسونم
همه میگن مسافر بود، با تو کاری نداشت اصلا
بیا برگرد که نابود شَن، تموم دشمنای من
مسافر یار دیروزم، تو برگرد اعتمادم کن
مسافر با منی هر روز، همین امروز یادم کن
همش میگن تو گوش من، چقد سادم، چقد ساده
یه کاری کن که برگردی، بپیچ تو پیچ اون جاده
دلم میخواد که حرفاشون، بشن حرفای چوپونو
بذا اونا دروغگو شن، کمک کن این دل خونو
مسافر یار دیروزم، تو برگرد اعتمادم کن
مسافر با منی هر روز، همین امروز یادم کن
هنوزم زیر نور ماه تصور میکنم هستی
یه احساسی به من میگفت: به احساسم تو دل بستی
تو نیستی این دل سادم، به عشق تو غزل خونه
هنوزم غربت و دوریت، منو دائم می ترسونه
مسافر یار دیروزم، تو برگرد اعتمادم کن
مسافر با منی هر روز، همین امروز یادم کن
همچنین بخوانید: متن در مورد سفر و مسافرت به انگلیسی
شعر خاص در مورد بازگشت مسافر از وحشی بافقی
آه، تاکی ز سفر باز نیایی، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شده نزدیک که هجران تو، ما را بکشد
گر همان بر سرخونریزی مایی، بازآ
کرده ای عهد که بازآیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
رفتی و باز نمی آیی و من بی تو به جان
جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ
شعر نو در مورد بازگشت معشوق از سفر
همیشه منتظرت هستم
خیال می کنم پشت در ایستاده ای و در می زنی
اینقدر این در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولایش شکسته است
لولای شکسته در را عوض می کنم
انگار کسی در می زند
در را باز می کنم و در خیالم تو را می بینم که پشت در ایستاده ای
میگویم:
بانو خوش آمدی
ولی تو نیستی
پشت در تنهاییست
در را می بندم و باز دوباره باز می کنم
ولی هنوز هم نیستی
این قدر باز می کنم و می بندم که لولای در دوباره می شکند
************
شعر خاص در مورد بازگشت یار از سفر
مژده یار آمد دل غمدیده ام خوشحال باش
در کنارش می گریزد از تو غم خوشحال باش
در بهاران عطر گل را ارمغان آورده است
بر جمالش غنچه کرده لاله هم خوشحال باش
بی گمان در بوستان، گل غبطه بر او می خورد
می شود تسلیم رویش دم به دم خوشحال باش
باحضور او محقق می شود رویای ما
نیست باکی هیچمان از بیش و کم خوشحال باش
بخت روی آورده بر ما ای دل آزرده ام
زندگی را می زند بهتر رقم خوشحال باش
با رخ دلبر دلا! تا ما نظر بازی کنیم
هر سه می مانیم بی شک یار هم خوشحال باش
گالری عکس: عکس کمپر های مسافرتی
شعر نو درباره بازگشت یک مسافر
دوست داشتنت چمدانیست
در دستان بلاتکلیف ترین مسافر
که راهی اش می کنند
بی آن که بداند کجا
بداند کی
نه شماره ی پروازی
نه بلیط قطاری
او می ماند و چمدان
و تماشای هر روزه ی مسافرانی که
با لبخند
با اشک
از هم جدا می شوند
به هم می رسند
و او
نه می داند باید گریه کند
نه می داند باید بخندد
************
شعر ناب در مورد بازگشت مسافر
سرم را بر سینه ی زمین می گذارم
رودی آرام
اسبی سر کش
قطاری بی قرار
سگی ولگرد
مردی خسته
براستی
صدای پای تو
از کدام گوشه ی این سرزمین خواهد وزید؟
آه ای مسافر خاموش
ظهور کن!
این قبیله ی بی عشق باید بفهمد
کسی که سر بر دامان زمین می گذارد
دیوانه نیست
عاشقی ست در انتظار
آن یار سفر کرده ی ما از سفر آمد
خوش باش که دیگر همه دردت به سر آمد
آن تلخی دوران بلا رفت ز کامم
شیرینی ایام به کامم شکر آمد