داستان های شاهنامه به زبان ساده برای کودکان + فایل صوتی و pdf
شاهنامه یکی از برجسته ترین سروده های حماسی جهان، اثری ماندگار از فردوسی شاعر بزرگ ایرانی می باشد که در آن تاریخ و افسانه های ایران به زبان پارسی بیان شده است. ابوالقاسم فردوسی 30 سال از عمر خود را صرف سرودن شاهنامه کرد تا زبان فارسی را زنده نگهدارد. از آنجایی که داستان های شاهنامه حماسی و کمی سخت هستند، در این مطلب داستان های شاهنامه به زبان ساده برای کودکان را در اختیار شما عزیزان قرار داده ایم.
داستان های شاهنامه برای کودکان
با خواندن داستان کوتاه شاهنامه به زبان ساده برای کودکان، می توانید آنها را با تاریخ و فرهنگ ایرانی آشنا کنید. در ادامه با زیباترین داستان های شاهنامه فردوسی به زبان ساده کودکانه همراه مینویسم باشید.
شاهنامه برای کودکان زیر 7 سال: داستان رستم و سهراب
یکی از زیباترین داستان های شاهنامه فردوسی، داستان رستم و سهراب است.
رستم برای شکار به اطراف مرز توران می رود که بعد از شکار خوابش می گیرد. بعد از بیدار شدن از خواب متوجه می شود که اثری از رَخش (اسبش) که در همان اطراف مشغول چرا بوده، نیست. متوجه می شود که اسبش توسط تعدادی سوار ترک به سمت سمنگان (نام شهری) برده شده است.
رستم روانه سمنگان می شود و چون این خبر به مردم شهر سمنگان می رسد، بزرگان شهر به استقبال او می روند. رستم آنها را تهدید می کند که اگر اسبش را به او برنگردانند، سر افراد بسیاری را از تن جدا می کند.
شاه سمنگان از رستم دعوت می کند شبی را در بارگاه او بگذراند تا رخش را به او برگرداند. رستم قبول می کند و شبی که آنجا حضور دارد تهمینه را می بیند و عاشق او می شود. از این رو او را از شاه سمنگان خواستگاری می کند و مهره ای را یادگاری به تهمینه می سپارد و به او می گوید اگر فرزند ما دختر بود این مهره را به موهای دخترمان ببند و اگر پسر بود مهره را به بازوی او ببند. سپس راهی ایران می شود و
تهمینه صاحب پسری می شود که بی نهایت شبیه به رستم است. او به جوانی تنومند تبدیل می شود و از مادر خود تهمینه سراغ پدرش را می گیرد.
تهمینه همه ماجرا را برای سهراب تعریف می کند. سپس مهره ای که رستم به او سپرده بود را به بازوی پسرش می بندد و به او می گوید که کسی از این ماجرا باخبر نشود.
سهراب به دنبال پدرش و با هدف نشاندن پدرش بر تخت پادشاهی (به جای کاووس شاه) راهی ایران می شود و با لشکری که افراسیاب به او سپرده به ایران حمله می کند. در این نبرد رستم و سهراب با هم روبرو می شوند.
ابتدا سهراب بر رستم پیروز می شود اما رستم از او می خواهد تا نبرد دیگری هم با هم داشته باشند. در نبرد بعدی رستم پیروز می شود و هنگامی که سهراب نقش بر زمین شده ، مهره نشان خود را بر بازوی سهراب می بیند و گریه زاری می کند و این چنین پدری بدون اینکه بداند پسرش را می کشد.
داستان کوتاه شاهنامه به زبان ساده: آرش کمانگیر
در روزگاران قدیم، افراسیاب پادشاه تورانیان به ایران حمله کرده بود و همه مردم کشور از این اتفاق ناراحت بودند. روزی یکی از خدمتکاران افراسیاب به او گفت من راه حلی برای مشخص کردن مرز ایران و توران دارم.
یکی از افراد ایرانی داوطلب شود تیری از کمان رها کند و هرکجا که تیر نشست همانجا مرز ایران و توران باشد. با این کار تیر آنها به راه درازی نمی رود و ایران کشور کوچکی می شود.
افراسیاب از این پیشنهاد خوسحال می شود و چنین شرطی را برای ایران قرار می دهد. همه مردم ایران ناراحت و ناامید بودند تا اینکه پهلوانی به اسم آرش می گوید من این تیر را پرتاب خواهم کرد، اما می دانم بعد از پرتاب این تیر، جانم را ازدست می دهم.
روزی که قرار بود آرش کمانگیر تیر کمان را رها کند تا مرز ایران مشخص شود، همه مردم در پشت بام ها ایستاده بودند تا این صحنه را مشاهده کنند. نفس ها در سینه حبس شده بود، آرش به بالای کوه دماوند رفت و تیر کمان را رها کرد. بعد از پرتاب تیر افرادی به دنبال او رفتند و پیکر بی جانش را در پای کوه دیدند.
او برای نگه داشتن نام ایران و برای بزرگ ماندن ایران جان خود را فدا کرده بود و همه انرژی و توان خود را صرف پرتاب تیر کرده بود.
خلاصه داستان شاهنامه برای کلاس دوم: داستان زال
یکی از داستان های شاهنامه داستان زال است. سام و همسرش صاحب پسری بسیار زیبا می شوند که موی سر، بدن و مژه های او مانند برف سفید بود و هیچ رنگی نداشت. مردم سام را به دلیل ظاهر متفاوت و خاص پسرش سرزنش می کردند. سام که از این طعنه ها خسته شده بود، فرزندش را به کوه البرز برد و در لانه سیمرغ گذاشت تا سیمرغ فرزندش را بخورد و از دست سرزنش های مردم راحت شود.
اما به خواست خداوند سیمرغ از کودک نگهداری کرد و کودک به جوانی رعنا و تبدیل شد.
سال ها بعد روزی سام در خواب می بیند که فرزندش زنده است و تصمیم می گیرد به سمت کوه البرز به سراغ فرزندش برود.
هنگامی که به سمت کوه روانه می شود سیمرغ سام و همراهانش را می بیند و همه ماجرا را برای فرزند او یعنی زال تعریف می کند.
زال از شنیدن داستان کودکی خود بسیار ناراحت می شود. سیمرغ به او می گوید که من تو را تنها نمی گذارم و به تو کمک می کنم تا به پادشاهی برسی. برای اینکه ما در کنار هم بمانیم تعدادی از پرهای خود را به تو می دهم تا نزد خود نگه داری و هرگاه مشکلی برای تو پیش امد یکی از آن پرها را آتش بزن تا خودم را نزد تو برسانم.
سپس زال را نزد پدرش برد و لباس پهلوانی بر او پوشاندند و به دیدار منوچهر پادشاه ایران در آن زمان رفتند. شاه دستور داد همه کابل و هند در پادشاهی سام باشد. به همین خاطر سام و پسرش زال روانه کابل شدند و در سفر به آنجا زال عاشق رودابه دختر پادشاه کابل شد و بعد از مدتی به تخت پادشاهی رسید.
پس وعده سیمرغ عملی شد و زال پادشاه شد.
متن کامل شعر زال و رودابه در شاهنامه
داستان های صوتی شاهنامه به زبان ساده برای کودکان
برای دانلود داستان های صوتی شاهنامه به زبان ساده تا انتهای مطلب همراه ما باشید:
داستان های صوتی شاهنامه به زبان ساده: داستان پادشاهی کیومرث
داستان صوتی شاهنامه برای کودکان: داستان خواب انوشیروان
داستان صوتی شاهنامه به زبان ساده: داستان تخت طاقدیس
داستان های شاهنامه به شعر
در این بخش شما را به خواندن جنگ رستم و سهراب به عنوان داستان کوتاه از شاهنامه به صورت شعر دعوت می کنم :
دگر باره اسپان ببستند سخت به سر بر همی گشت بدخواه بخت به کشتی گرفتن نهادند سر گرفتند هر دو دوال کمر هرآنگه که خشم آورد بخت شوم کند سنگ خارا به کردار موم سرافراز سهراب با زور دست تو گفتی سپهر بلندش ببست غمی بود رستم ببازید چنگ گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ خم آورد پشت دلیر جوان زمانه بیامد نبودش توان زدش بر زمین بر به کردار شیر بدانست کاو هم نماند به زیر سبک تیغ تیز از میان برکشید بر شیر بیدار دل بردرید بپیچید زانپس یکی آه کرد ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد بدو گفت کاین بر من از من رسید زمانه به دست تو دادم کلید تو زین بیگناهی که این کوژپشت مرابرکشید و به زودی بکشت به بازی بکویند همسال من به خاک اندر آمد چنین یال من نشان داد مادر مرا از پدر ز مهر اندر آمد روانم بسر هرآنگه که تشنه شدستی به خون بیالودی آن خنجر آبگون زمانه به خون تو تشنه شود براندام تو موی دشنه شود کنون گر تو در آب ماهی شوی و گر چون شب اندر سیاهی شوی وگر چون ستاره شوی بر سپهر ببری ز روی زمین پاک مهر بخواهد هم از تو پدر کین من چو بیند که خاکست بالین من ازین نامداران گردنکشان کسی هم برد سوی رستم نشان که سهراب کشتست و افگنده خوار ترا خواست کردن همی خواستار چو بشنید رستم سرش خیره گشت جهان پیش چشم اندرش تیره گشت بپرسید زان پس که آمد به هوش بدو گفت با ناله و با خروش که اکنون چه داری ز رستم نشان که کم باد نامش ز گردنکشان بدو گفت ار ایدونکه رستم تویی بکشتی مرا خیره از بدخویی ز هر گونهای بودمت رهنمای نجنبید یک ذره مهرت ز جای چو برخاست آواز کوس از درم بیامد پر از خون دو رخ مادرم همی جانش از رفتن من بخست یکی مهره بر بازوی من ببست مرا گفت کاین از پدر یادگار بدار و ببین تا کی آید به کار کنون کارگر شد که بیکار گشت پسر پیش چشم پدر خوار گشت همان نیز مادر به روشن روان فرستاد با من یکی پهلوان بدان تا پدر را نماید به من سخن برگشاید به هر انجمن چو آن نامور پهلوان کشته شد مرا نیز هم روز برگشته شد کنون بند بگشای از جوشنم برهنه نگه کن تن روشنم چو بگشاد خفتان و آن مهره دید همه جامه بر خویشتن بردرید همی گفت کای کشته بر دست من دلیر و ستوده به هر انجمن همی ریخت خون و همی کند موی سرش پر ز خاک و پر از آب روی بدو گفت سهراب کین بدتریست به آب دو دیده نباید گریست ازین خویشتن کشتن اکنون چه سود چنین رفت و این بودنی کار بود
دانلود آهنگ رودابه و زال همایون شجریان
داستان های شاهنامه به زبان ساده pdf
همچنین بخوانید: