قصه های قرآنی کودکانه کوتاه (داستان های زیبا و آموزنده از آیات قرآن)
قرآن کریم سرشار از آموزه های دینی و اخلاقی است که می تواند برای کودکان مفید باشد. در این مطلب قصه های قرآنی کودکانه کوتاه را در اختیار شما قرار داده ایم تا بصورت خلاصه با داستان های قرانی مثل داستان زندگی پیامبران و … آشنا شوند و ایمان و اطاعت از خدا را از آنها یاد بگیرند. برای خواندن قصه های قرآنی زیبا تا انتهای مطلب همراه ما باشید.
داستان های قرآنی کوتاه کودکانه
خداوند در قرآن داستان های مختلفی را برای عبرت به بندگان خود مثال زده است و از مردم خواسته تا این داستان ها عبرت بگیرند. اگر می خواهید برخی از داستان های قرآنی را به شکل قصه برای کودکان خود تعریف کنید. در ادامه با داستان های قرانی کوتاه برای کودکان همراه مینویسم باشید.
قصه قرآنی کودکانه سوره کوثر
برای گفتن قصه های قرآنی کوتاه برای کودکان می توانید سوره کوثر را انتخاب کنید که در مورد ولادت حضرت فاطمه (س) می باشد.
در زمان های گذشته به خاطر اینکه جنگ و کارهای سختی مثل دامداری و کشاورزی زیاد بود، اکثر مردم دوست داشتن که بچه اونها پسر باشه تا توی کارها به اونا کمک کنه. پس به همین خاطر وقتی بچه شون دختر می شد زیاد خوشحال نمی شدن و معتقد بودن با دختردار شدن دیگه نسل اونها ادامه پیدا نمی کنه.
بعد از به دنیا اومدن حضرت فاطمه (س) پیامبر نماز شکر خوند، قربانی کرد و همه مردم شهر رو به مهمانی دعوت کرد تا اونارو در خوشحالی خودش شریک کنه. اما دشمنان پیامبر اونو مسخره می کردن و می گفتن که تو پسری نداری و نسل تو ادامه پیدا نمی کنه.
در این زمان بود که خداوند سوره کوثر رو نازل کرد و به پیامبر ص بشارت داد که به دنیا آمدن دخترش خیر و نیکی فراوانی را به دنبال خواهد داشت.
به این ترتیب همه امامان از نسل حضرت فاطمه زهرا (س) بودند و راه و رسم نسل پاک پیامبر را برای سالیان سال زنده نگه داشتند.
داستان کودکانه تسبیحات حضرت زهرا
قصه قرآنی کودکانه سوره عصر
روزای خوب و بد تو زندگی همه آدما وجود داره و اگه روزی برخلاف میل ما گذشت باید صبور باشیم و به خدا توکل کنیم. خداوند تو قرآن قسم خورده زمانی انسان ها به معنی واقعی ضرر می کنن و باید ناراحت باشن که کارهای بد انجام داده باشن یا به خدا ایمان نداشته باشن. خدا از بنده هاش خواسته که همیشه سعی کنن آدمای خوبی باشن، کارهای خوب انجام بدن و اگه اتفاق بدی واسه اونا افتاد صبور باشن. یاد خدارو فراموش نکنن تا خدا هم به اونها کمک کنه و زندگی پر از شادی رو پیش روی اونا بزاره.
داستان قرآنی حضرت یونس برای کودکان
یکی از زیباترین قصه قرآن کوتاه، داستان حضرت یونس و زندانی شدن ایشان در شکم نهنگ می باشد که در این بخش آنرا به زبان کودکانه با شما به اشتراک گذاشته ایم.
حضرت یونس برای هدایت و رهبری مردم شهر نینوا انتخاب شده بود و سال های زیادی را صرف دعوت مردم به خداپرستی کرد، اما همه مردم با اون مخالفت کردن و تنها دو نفر دعوتش رو قبول کردند. اون که از مردم ناامید و خسته شده بود از خدا خواست تا عذابی رو بر اونها نازل کنه و خودش اون شهر و ترک کرد. با نازل شدن عذاب، مردم از کارهای خودشون پشیمون شدن و از خدا خواستن که اونارو ببخشه. خداهم عذاب رو از اونا دور کرد.
بعد از اینکه حضرت یونس شهر رو ترک کرد با کشتی به دریا رفت. نهنگی از سوی خدا مامور شد تا به سراغ سرنشینان بره. اهل کشتی برای اینکه از چنگ نهنگ آزاد بشن مجبور شدن یک نفرو داخل دریا بندازن. اونا تصمیم گرفتن با قرعه کشی یک نفر رو انتخاب کنن و قرعه به اسم حضرت یونس افتاد.
بعد از اینکه اسم حضرت یونس انتخاب شد، فهمید که چون مردم اون شهر رو هنگام عذاب ترک کرده، خدا میخواد تنبیهش کنه. پس تسلیم حکمت خدا شد و به داخل آب رفت. با رفتن حضرت یونس به داخل آب، نهنگ اون رو بلعید.
حضرت یونس داخل شکم نهنگ زندانی شد و اونجا با خدا به راز و نیاز مشغول شد و از خدا خواست که اونو ببخشه و آزادش کنه.
خداوند حضرت یونس رو بخشید و بعد از چند روز از شکم نهنگ آزاد شد.
بعد از آزادی حضرت یونس از شکم نهنگ، به سمت قومش رفت و مردم هم که عذاب الهی رو دیده بودن، این بار از دعوت اون استقبال کردن و تا سال های سال با خوبی و خوشی به زندگیشون ادامه دادن.
داستان کوتاه کودکانه درباره امام زمان
داستان ابرهه کودکانه
قصه قرآنی سوره فیل یکی از قصه های قرآنی زیبا می باشد که می توانید با لحن کودکانه و ساده برای بچه ها بخوانید:
روزی روزگاری پادشاهی به اسم ابرهه در دوران حضرت ابراهیم در حبشه زندگی می کرد که خیلی ستمگر بود. اون چیزهایی در مورد خونه خدا شنیده بود که مردم برای عبادت در اون محل جمع میشن و با خدا راز و نیاز میکنن.
ابرهه از وجود چنین مکانی ناراحت بود و می خواست همه مردم فقط اونو ببینن و به اون توجه کنن.
بخاطر همین دستور داد یه معبد بسازن تا به جای خونه خدا مردم اون محل و واسه عبادت انتخاب کنن. اما مردم گول معبد بزرگ ابرهه رو نخوردن و معبد این پادشاه ظالم خالی موند.
ابرهه که از این اوضاع خیلی عصبانی شده بود دستور داد کعبه رو خراب کنن تا دیگه مردم جایی برای عبادت نداشته باشن و مجبور بشن به معبد اون برن.
برای خراب کردن خونه خدا سپاهش رو که خیلی هم قدرتمند بود و فیل های خیلی بزرگ و قوی هم داشتن، آماده کرد و دستور داد که به طرف کعبه حرکت کنن.
تلاش های زیادی شد تا نزارن سپاه ابرهه به سمت خونه خدا بره اما ازونجایی که سپاهش خیلی قوی بودن با شکست مواجه شدن.
سپاه ابرهه پیش رفت تا به شهر مقدس مکه نزدیک شد . مردم همگی از خدا می خواستن که به اونا کمک کنه و اجازه نده که به خونه خدا و محل عبادت اونا آسیبی وارد بشه.
به خواست خدا یه اتفاق عجیب افتاد. وقتی ابرهه به فیل های سپاهش دستور حمل داد. فیل ها از جاشون تکون نخوردن. مجبور شدن به فیل ها فشار بیارن. پس اونا با شلاق زدن اما بازهم فیل ها بی حرکت ایستادن.
یک مرتبه دسته ای بزرگ از پرنده های کوچیک بالای سر سپاه ابرهه ظاهر شدن. این پرنده ها سنگ هایی رو به منقارشون گرفته بودن و سنگ ها رو به سمت سپاه ابرهه پرتاب کردن.
فیل ها بخاطر سنگ هایی که به سرشون پرتاب می شد پا به فرار گذاشتن و از خونه خدا دور شدن.
به خواست خدا کعبه از حمله سپاه ابرهه در امان موند و اون سال به عام الفیل مشهور شد.
داستان قرآنی کوتاه و کودکانه حضرت ایوب
یکی از داستان های قرانی کوتاه برای کودکان که می تواند صبر و بردباری را به کودکان آموزش دهد، داستان حضرت ایوب است.
حضرت ایوب در شهر شام زندگی می کرد و بعد از اینکه 7 سال مردم رو به پرستش خدا دعوت کرد تنها 3 نفر دعوتش رو قبول کردن. حضرت ایوب مردی ثرتمند و بسیار مهمون نواز بود. اما به یکباره خداوند همه دارایی و سلامتی حضرت ایوب رو ازش گرفت و به بیماری سختی دچار شد. با این حال او هیچ وقت از خداوند گله و شکایت نکرد و همچنان به ذکر خدا مشغول بود.
بیماری حضرت ایوب خیلی طولانی شد، مردم از شهر بیرونش کردن و تنها همسرش در کنار باقی موند. همسر حضرت ایوب تو این مدت سختی های زیادی کشید و برای خوب شدن حضرت ایوب تلاش زیادی کرد.
حضرت ایوب به مدت 7 تا 18 سال با بیماری عذاب کشید و جوری شد که همه مردم اونو شماتت کردن چه چطور با اینهمه عذاب و بیماری، هنوز هم ذکر خدارو میگی و از اون تشکر می کنی!
اما بالاخره خداوند جواب صبر و استقامت حضرت ایوب رو داد و به او گفت: پای خود رو به زمین بکوب. وقتی حضرت ایوب به فرمان خدا پاش رو به زمین زد چشمه ای زلال از زیر پاش بوجود اومد. خداوند فرمود از این آب بنوش و خودت رو در اون شستشو بده تا شفا پیدا کنی.
به این صورت بود که حضرت ایوب شفا پیدا کرد و بعد از سال ها بیماری، کاملا سالم و سلامت شد.
داستان قرآنی حضرت ابراهیم برای کودکان
حضرت ابراهیم (ع) از بندگان خوب خدا بود که سال ها بچه دار نمی شد اما وقتی که خداوند به او پسری داد و به سن نوجوونی رسید، از سوی خدا فرمان رسید که باید پسرش رو قربانی کنه. این کار برای حضرت ابراهیم خیلی سخت بود و باورش نمی شد که خدا ازش چنین چیزی خواسته.
حضرت ابراهیم شب ها رو با فکر و خیال می گذروند و به این فکر می کرد که چطور می تونه این کار رو انجام بده.
تو این مدت شیطون خیلی سعی داشت که حضرت ابراهیم رو از انجام این کار منصرف کنه و به اون می گفت خدا بعد اینهمه مدت عبادت و راز و نیاز از تو چنین خواسته ای داره و می خواد که پسرت رو بکشی.
اما حضرت ابراهیم به حرفای شیطان گوش نمی کرد و تنها به این فکر میکرد که چطور بنده خوبی برای خدا باشه و بتونه حرف خدارو اطاعت کنه.
روز موعود فرا رسید و حضرت ابراهیم با پسرش اسحاق به محلی که خداوند مشخص کرده بود رفتند تا به فرمان خدا عمل کنن.
حضرت اسماعیل که متوجه نگرانی پدرش شده بود همه چیز رو فهمید و گفت تنها به فکر این باش که از دستورات خدا پیروی کنی.
حضرت ابراهیم چاقو در دست گرفت و بر گلوی پسرش گذاشت تا به فرمان خدا عمل کنه اما چاقو نبرید و به گوشی پرتاب شد.
حضرت ابراهیم چند بار این کار رو تکرار کرد اما هر بار چاقو نمی برید و از دستش پرتاب می شد.
تا اینکه از خدا پیامی اومد و به او گفت: ای ابراهیم تو از این آزمایش سربلند بیرون اومدی. پسرت رو رها کن و اونو در آغوش بگیر. قوچی رو برای شما می فرستیم تا اونو قربانی کنید.
به این ترتیب حضرت ابراهیم با اعتماد کردن به خدا از امتحان سربلند بیرون اومد و خدا هم پسرش رو بهش برگردوند.
داستان حضرت ابراهیم (ع) در چند سوره قرآن
امیدواریم از قصه های قرآنی کوتاه برای کودکان لذت برده باشید.