متن دلتنگی برای مدرسه و دوستان همچنین معلم و ناظم
دوران مدرسه دورانی شیرینی برای هر شخصی است. پیدا کردن دوست و بگو بخند های دسته جمعی، معلم های مهربون و حتی ناظم سخت گیر مدرسه همه و همه خاطرات خوبی برای همه به جای می گذارد. اگر دلتنگ مدرسه و دوستانتان هستید و به دنبال متن دلتنگی برای مدرسه و دوستان همچنین معلم و ناظم هستید با ما همراه شوید.
متن دلتنگی مدرسه
مدرسه جاییه که آدم یاد میگیره با طرز فکرای متفاوت کنار بیاد
مدرسه جاییه که واقعا از ته دلت میخندی با دوستایی که هیچ جا مثلشون پیدا نمیشه
مدرسه جاییه که با اینکه صبح زود باید بیدار شی اما انقدر لحظات شیرینه که نمیفهمی چجوری زنگ آخر میشه
روزهای آخر مدرسه است و دلم برای همه این قشنگیا تنگ میشه
دلتنگ روزهای مدرسم و منتظر مهر ماه که دوباره دوستامو ببینم، بهترین دوستایی که کنارشون خیلی خوش میگذره
یاد زنگ تفریح و شیطنتامون بخیر
یاد تقلبا و خنده های یواشکی بخیر
دلم برای خوراکی های زنگ تفریح تنگ شده
روز آخر مدرسه با بقیه روز ها فرق می کند!
دلیل این مسئله این است که می دانی که از فردا قرار نیست سر کلاس حاضر شوی،
از فردا لازم نیست سر وقت برای مدرسه بیدار شوی،
از فردا لازم نیست دغدغه هیچ امتحانی را داشته باشی!
آخرین روز مدرسه را می توان زیبا ترین روز مدرسه رفتن دانست،
چون در این روز برایت یادآوری می شود که نه ماه زحمت کشیدی!
این روز ثمره تمام آن روز هاست
اما میدانم که به زودی دلم تنگ می شود برای مدرسه و دوستان خوبم همه روزهای سخت ولی شیرینی
لحظه ای در گذر از خاطره ها
ناخودآگاه دلم یاد تو کرد
خنده آمد به لبم شاد شدم
گویی از قید غم آزاد شدم
هر کجا هستی دوست مدرسه ای من، دست حق همراهت …
یادش بخیر
لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب
بین ساعات 7:00 تا 7:15 وجود داشت
توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت
نیمکت های کلاس، دلشان یخ زده است!
چه کسی می داند
که من اینجا تنها
که کلاسم خالیست
و نگاهم سرد است
و دلم لک زده لبخندی را
بنشیند روی، نیمکت های کلاس
لبِ گلدانِ کلاس ،خشکیده ست
من دو دستم خالیست
نیمکت های کلاس،دلشان یخ زده است
چه کسی می داند
که چه دردی دارند
میزهای خالی؟!
چه کسی می داند
درودیوارِکلاس
چه غریبانه نشسته به سکوت
دلشان حسرتِ فریادِ شما را دارد
که بیایید و بخندید همه
آن یکی جیغ کشد
دیگری مشت بکوبد برمیز
که معلم آمد،خاموش!
و معلم امد
پس چرا نیست صدایی اینجا!؟
پس چه شد، کتاب و دفترتان؟!
تو مگر درس نداری دختر…
پس کجایند قلم و خودکارت؟!
نخ و کاموایِ که مانده رویِ میز؟!
مگر اینجا ، کلاسِ درس نیست؟!
و معلم خندید..
خنده ی تلخ، کنجِ لبهاش خشکید
زیرلب زمزمه کرد:
بچه ها آرام،درس دیگر تعطیل!
خاک ارام گرفته، رویِ صندلی
و لبِ طاقچه گلدان، بی آب
اخم بر چهره کشید
که چرا آب ندادید به این؟!
که چرا خاک گرفته ست همه چیز؟!
بغض در گلویش پیچید…
به خود امد ناگاه
نه نمی خواهد شما زحمت نکشید!
من خودم امده ام
بدهم آب به این گلدان ها
و بروبَم خاک را از این میز
من فقط آمده ام
بنویسم با درد
روی این تخته سیاه:
” که معلم تنهاست”
و کلاسش خالیست
و نگاهش سرد است
اشک از گوشه ی چشمش لغزید
بچه ها جیغ کشیدند:
چقدر خط معلم عالییست..
چقدر دلم برا بچه های کلاس و مدرسه و همکاران تنگ شده.
به انتهای سال تحصیلی نزدیک می شویم و به مدت سه ماه از کلاس و معلم دوریم. با اینکه شاید این استراحت شیرین باشد. اما دوری از معلمانمان تلخ خواهد بود
از لحاظ روحی نیاز دارم مثل شب قبل از اردوهای مدرسه ذوق داشته باشم
یادش بخیر کتابمون جلد پلاستیکی می کردیم
بعد با خودکار پشتش دروازه می کشیدیم
سر خودکار بیک مو می گرفتیم
فوتبال دستی درست می کردیم.
دلم برای حضور غیاب مدرسه تنگ شده انگار برای یکی مهم بود که ما باشیم یا نباشیم
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه حیاط مدرسه وایسادی یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی؟
حالا که ما دوستیم فردا سر صف میبینمت
یادش بخیر اوج خوشحالیمون این بود که شیفت صبح بودیم
و پنجشنبه ساعت 12 تعطیل میشدیم ،
شنبه هم چون بعد از ظهری بودیم ساعت 12 میرفتیم ؛
اوج ناراحتیمونم میشد عکسش !!
یادش بخیر، پشت دفترای قدیم مدرسه؛ آدمک چارخونه روی تخته سایه:
“تعلیم و تعلم عبادت است”
یادش بخیر دوران ابتدایی هر وقت با بغل دستیمون قهر میکردیم یه خط وسط میز می کشیدیم میگفتیم وسایلت از این خط به این ور نیاد
یادش بخیر اوج خوشحالیمون این بود که شیفت صبح بودیم
و پنجشنبه ساعت 12 تعطیل میشدیم ،
شنبه هم چون بعد از ظهری بودیم ساعت 12 میرفتیم ؛
اوج ناراحتیمونم میشد عکسش !!
دنبال سکه میگردم
می خواهم به گذشته ها زنگ بزنم
به روزهای خوب
به دلهای بزرگ
به جوانی مادرم
به جوانی پدرم
به کودکی که کوچه ها را خاطره کرد
می خواهم زنگ بزنم به دوچرخه خسته ام
به مسیر مدرسه ام که خنده هایم را فراموش کرده
به نیمکت های پر از یادگاری
به زمستانی که با زمین قهر نبود
به چراغ نفتی رنگ و رو رفته ای که همه ما را باعث دور هم جمع میکرد
یادش بخیر
یاد همه اون روزها
یاد معلم ها
یاد ناظم مدرسه
یاد مدرسه
یاد همکلاسی ها …
یادم آید، روزگارانی قدیم
کودکی ، در جمع یارانی ندیم
باز هم، تصمیم ِ کبری، مشق ِ شب
قصه های ِ دلبرانه، راه ِ شب
زندگی ، با شعر ِ یار مهربان
لحظه هایی ، پر ز ِ عشق و بی کران
باز هم سوت ِ قطار و ریزعلی
غیرتش در مشق ِ ما، شد مُنجلی
یاد ِ روباه و کلاغ و کاکلی
خانه هایی پُر ز ِ مهر و کاگِلی
صبحگاه و مدرسه در صبح ِ سرد
کودکانی در صلابت، همچو مرد
با بلیطی واحد از یک ، ده ریال
مدرسه تا خانه بودش ، بی مجال
باز هم ، یاد ِ کلاس و مدرسه
زندگی با درس ِ جبر و هندسه
یاد ِ آن دوران ِ زیبا و لطیف
زندگی با آرامش ، اما لطیف
روی کرسی، ما پتویی داشتیم
نزد ِ هم بودیم و غم، کی داشتیم
روز ِ جمعه ، لیف و کیفی دستمان
یاد ِ آن ، دلاک ِ خوب و مهربان
چکمه های کفش ِ ملّی پایمان
در زمستان و بهاران، یارمان
چرخ و تایر، تیله بازی، هفت سنگ
شادی و تفریح و ایامی قشنگ
خنده هایم از ته ِ دل، ماندگار
ترس از خشم ِ پدر ، آموزگار
من پُرم از خاطرات ِ کودکی
خانه ای در سَلسَبیل و رودکی
تو مدرسه آرزومون
این بود که وقتی
از دوستمون می پرسیم
درستون کجاست
اونا یه درس از ما عقب تر باشن
یادش بخیر تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد
خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم …
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست
بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه!
مطالب مرتبط: