معنی ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمیشود به انگلیسی + داستان
ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد را بسیار شنیده ایم و در برخی از شرایط نیز پیش آمده است که آن را بکاره برده ایم. در این مقاله می خواهیم شما را با معنی ضرب المثل نابرده رنج گنج مسیر نمیشود به فارسی و انگلیسی و همچنین داستان آن آشنا کنیم. تا پایان این مطلب را با دقت بخوانید.
معنی ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمیشود
ما انسان ها وقتی چیزی لازم داشته باشیم پولی برای به دست آوردن آن پرداخت می کنیم. برای به دست آوردن موفقیت و رسیدن به هدف هایمان نیز باید بهایی را پرداخت کنیم. هیچ چیزی در دنیا وجود ندارد که بدون زحمت و تلاش بدست آمده باشد. این ضرب المثل نیز می خواهد همین را به ما یاد بدهد که برای به دست آوردن گنج (موفقیت) باید رنج بکشید و بدون تلاش و سختی کشیدن چیزی برای شما فراهم نخواهد. کسی که موفقیت می رسد که از هیچ تلاشی دریغ نکرده باشد.
ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمیشود به انگلیسی
معادل انگلیسی ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمیشود: No Pain No gain
All our dreams can come true, if we have the courage to pursue them
همه رویاهای ما می توانند محقق شوند، اگر ما شجاعت دنبال کردن آنها را داشته باشیم
داستان ضرب المثل نابرده گنج رنج میسر نمیشود
در زمان های قدیم ایران شاهی داشت که بسیار به علم و دانش اهمیت میداد. او پسری داشت که تصمیم گرفت برایش معلم های خوبی را بگیرد تا علم و سواد را به پسرش که قرار بود روزی جانشین او شود بی آموزند.
سرانجام معلمی را پیدا کرد که بسیار عاقل و آگاه بود. شاه به او گفت اگر به پسر من علم و دانش بیاموزی هر چقدر ثروت بخواهی به تو خواهم داد. معلم نیز به شاه گفت من هم یه شرط دارم و آن این است که نباید در کار من دخالت کنید و اجازه بدهید به روش خودم پیش بروم و اگر لازم شد تنبیه نیز ولیعهد را بکنم. اما قول میدهم نتیجه ای را که می خواهید در پایان کار ببینید.
سرانجام معلم مشغول علم آوزی به فرزند شاه شد و زمانی که پسر خود تکالیف خود را انجام نمیداد و تنبلی میکرد او را در حیاط میبرد و شاخه ای از درخت آلبالو میکند و اگر پسر جواب نمیداد بر روی دست او میزد. پسر بارها از معلم نزد شاه شکایت کرد اما شاه این شرط را پذیرفته بود و نمی توانست کاری انجام بدهد.
این روزها گذشت و پسر شاه به جوانی باسواد و عاقل تبدیل شد، شاه نیز ثروت فراوانی به معلم داد و او را راهی کرد. بعد از آن پسر فکر میکرد که دیگر از سختی ها رها شده است که پدرش گفت باید به آموزش های نظامی بپردازد.
پسر که میترسید بازهم با سختی بخواهد آموزش ببیند کمی ناراضی بود اما بعد دید برای آموزش نظامی چه معلم های مهربان و با اخلاقی دارد به همین دلیل کینه اش به معلم کودکی اش بیشتر و بیشتر شد.
سرانجام شاه مرد و پسرش تاج پادشاهی را بر سر گذاشت و جانشین پدر شد. یک روز که مشغول قدم زدن در حیاط بود چشمش به درخت آلبالو افتاد و دوباره یاد تازیانه های معلم با چوب این درخت افتاد.
دستور داد او را به قصر بیاورند تا تلافی همه آن روزها را در بیاورد. سربازی را نزد معلم فرستاد، معلم تعجب کرد و گفت چرا پادشاه می خواهد من را ببیند: سرباز گفت نمی دانم ایشان در حیاط مشغول قدم زدن بودند که وقتی چشمش به درخت آلبالو افتاد دستور دادند تا شما را نزد ایشان ببرم.
معلم که از ماجرا باخبر شد و میدانست که او می خواهد تازیانه هایی که خورده است را تلافی کند، سر راه مقداری آلبالو خرید و نزد شاه رفت.
شاه همین که او را دید گفت کجایی ای معلم چند سالی است که از تو بی خبریم، سپس چوب درخت آلبالو را به او نشان داد و گفت این را یادت می آید؟
معلم گفت بله و شما هم توصیه می کنم که حتما آن را در جایی جلوی چشمانتان قرار بدهید.
او گفت چرا باید این را جلوی چشمانم قرار بدهم؟ معلم گفت آلبالوها را بیرون آورد و ادامه داد این آلبالو ها را میبینی اگر این درخت سرما و گرمای سخت تابستان را تحمل نمی کرد نمیتوانست آلبالوهایی به این زیبایی و خوش طعمی را به بار آورد. درست مانند تو، اگر درد خوردن این چوب را تحمل نمیکردی نمیتوانستی جوانی به این خوبی و با تدبیری شوی و به جای پدرت به این کشور فرمانروایی کنی.
پادشاه که از حرفای معلم بسیار خوشش آمد به او گفت که قصر بماند و جزو وزیران قصر باشد. از آن بعد از این ضرب المثل پدید آمد که نابرده رنج گنج میسر نمیشود.