داستان اصحاب فیل برای کودکان

این مطلب رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید

داستان اصحاب فیل یکی از داستان های زیبای قرآنی می باشد. این داستان در زمان ولادت پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد (ص) رخ داده است. داستان اصحاب فیل یک داستان واقعی است. در این بخش می خواهیم داستان اصحاب فیل برای کودکان را بخوانیم.

داستان اصحاب فیل برای کودکان

ابرهه پادشاه کشور یمن بود. در آن زمان همه مردم برای زیارت خانه خدا به مکه می رفتند تا کعبه را زیارت کنند. ابرهه تصمیم گرفت تا کاری کند مردم دیگر به مکه نروند بلکه به یمن بیایند.

او در شهر صنعا کاخی باشکوه ساخت و دستور داد بهترین معمارها و بناها بیاورند از نقاشی های زیبا گرفته تا ستون هایی با طرح های خاص، مجسمه های شگفت انگیز، همه چیز در این کاخ به بهترین شکل ساخته شده است و بسیار حیرت انگیز بود.

او به مردم دستور داد تا به کاخ او بیایند و به جای مکه آن را زیارت کنند و از آن دیدن کنند. اما مردم دستور او را اجرا نکردند و باز هم به مکه رفتند. یک روز یک کاروان از اعراب از مکه آمده بودند و در کاخ او اتاقی را گرفتند تا شب را در آنجا بمانند و صبح به راه خود ادامه بدهند. چون هوا سرد شد اعراب آتشی روشن کردند و هنگام رفتن فراموش کردند که آن را خاموش کنند.

داستان اصحاب فیل کودکان

فردای آن روز کاخ در آتش سوخت و ابرهه گفت حتما آنها از قصد کاخ من را آتش زده اند. دستور داد سپاهیانش جمع شوند و هر چه اسب و فیل در سپاه است را بیاورند و برای نابودی و از بین بردن خانه کعبه به آنجا بروند.

ابرهه در بیابان حجاز که به سمت مکه می رفت که در شبانی را دید که تعداد بسیار زیادی شتر دارد تمام شترهای او را گرفتند، شترها برای عبدالمطلب بود و او فقط شتربان آنها بود. در بین راه هر چه می دیدند یا غارت می کردند و یا از بین می بردند.

داستان اصحاب فیل

در خیمه چادر زدند که یکی از سربازان داخل شد و گفت عبدالمطلب آمده است و می خواهد شما را ببیند. وقتی عبدالمطلب داخل شد به مترجم خود گفت: از او بپرس چه می خواهد: عبدالمطلب گفت شترهایی که برداشتید برای من است و صاحب آنها هستم.

ابرهه شترهای او را پس داد و راهی مکه شد تا برود و آنجا را نابود کند اما همین که می خواستند پا به داخل شهر بگذارند پرندگانی به اسم ابابیل در آسمان مکه ظاهر شدند و در دهان خود سنگ ریزه هایی به نام سجیل داشتند و آنها را بر سر سپاهیان پرت می کردند به طرز عجیبی تمام سپاه پراکنده و کشته شدند. فقط یک نفر مانده بود که سمت حبشه رفت تا این خبر را به پادشاه آن زمان به اسم نجاشی بدهد.

سرباز این خبر را داد نجاشی گفت آن پرندگانی مگر چی بودند که سپاه من را نابود کردند: در همان لحظه یکی از همان پرندگان در آسمان پیدا شد و یک شنگ بر سر آن شخص پرت کرد و او نیز کشته شد.

این داستان یکی از معجزات خانه کعبه می باشد.

داستان اصحاب فیل کودکان
نظرات