متن دعای بی بی سه شنبه برای حاجت

این مطلب رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید

معمولا انداختن سفره های نذری و دعا در بین ایرانیان رواج دارد که برای طلب حاجت و یا شکرگذاری بابت نعمت ها انجام می شود و نمادی از بهشتی کوچک در روی زمین هستند که با خوراکی های متبرک تزئین می شوند. سفره بی بی سه شنبه از جمله سفره های نذری می باشد که همانگونه که از اسمش پیداست روزهای سه شنبه و هنگام غروب آفتاب با نیت های مختلفی چون رهایی اسیران و زندانی ها و یا رفع مشکلات و گرفتاری های مختلف انداخته می شود. اگر می خواهید بدانید دعای مخصوص سفره بی بی سه شنبه چیست، تا انتهای مطلب همراه ما باشید.

دعای سفره بی بی سه شنبه

در مورد اسم و نحوه نام گذاری سفره بی بی سه شنبه آمده که بی بی نور و بی بی حور از دختران پیامبر بوده اند و بی بی سه شنبه زنی نیکوکار و با ایمان عم عصر با آنها بوده که روز سه شنبه متولد شده بوده، در روز سه شنبه ازدواج کرده و در روز سه شنبه از دنیا رفته بوده است.

به همین دلیل این سفره باید در روز سه شنبه برگزار شود، اما انداختن سفره بی بی سه شنبه در ماه های محرم و صفر جایز نیست. این سفره از گذشته های بسیار دور در بین خانم های ایرانی وجود داشته و برای رفع مشکلات مختلف گره گشای افراد بوده است.

نحوه انداختن سفره بی بی سه شنبه به این شکل است كه دو، سه‌ شنبه پشت هم سفره را مي‌ اندازند و سه‌ شنبه سوم را بعد از برآورده شدن حاجت، انجام می دهند.

دعای بی بی سه شنبه چیست

معمولا مرسوم است که در سفره ها دعای مخصوصی خوانده می شود و یا ذکر های مختلفی را به عنوان دعای سفره در نظر می گیرند. اما در سفره بی بی سه شنبه به جای ذکر و دعاهای مذهبی، بعد از خواندن سوره الرحمن، روایتی در کنار سفره نقل می شود.

بنابراین در سفره بی بی سه شنبه، روز سه شنبه، موقع غروب آفتاب در گوشه ای از خانه، سفره سفید و پاکيزه‌اي پهن مي‌ کنند و یک ظرف آرد، یک ظرف شکر یا خاک قند برای حلوا، حبوبات لازم برای آش، یک ظرف نمک، یک ظرف آب و نان و پنیز و سبزی بهمراه قران، جانماز، آینه و مهر و تسبیح را بر سر سفره قرار می دهند.

در این حال صاحب سفره باید وضو بگیرد و در دو سمت آینه دو شمع روشن کند. سپس دو رکعت نماز حاجت به جا بیاورد و از اتاق خارج شده و در را قفل کند تا روز بعد. بهتر است صاحب نذر تا روز بعدی روزه باشد.

گفته می شود در صورت روا شدن حاجت، بی بی سه شنبه یا بی بی نور و بی بی حور نیمه شب که در اتاق بسته بوده، وارد اتاق می شوند و بر روی آرد و نمک انگشت می گذارند که می گویند نمک شیرین و شکر کمی شور می شود.

صبح روز بعد، هنگام اذان صبح، صاحب صفره با وضو وارد اتاق می شود و سپس آردی که داخل سفره بوده را با آرد دیگری ترکیب و از آن حلوایی به نام قُماق و بهمراه حبوبات سر سفره نیز آشی بنام اُماج درست می کند.

گفته شده که حلوا و آش باید در یک محیط تاریک و بدون نور پخته شوند. حلوا و آش را هنگام ظهر بر سر سفره قرار می دهند و همه مهمانان سفره بی بی سه شنبه باید خانم های باتقوا و مومن و هفت دختر با ایمان باشند که همگی دور سفره می نشینند. در این حال زن روضه خوان بعد از خواندن سوره الرحمن، قصه بی بی سه شنبه را به عنوان دعای سفره بی بی سه شنبه روایت می کند.

( انداختن سفره بی بی سه شنبه و انجام مراسم نذر بايد توسط يک‌ نفر انجام شود. آش و حلوا و سایر خوراکی های سفره بی بی سه شنبه را هیچ مردی نباید بخورد، خانم های باردار نیز نباید سر سفره حضور داشته باشند و از سفره نیز چیزی نخورند و نیاشامند.)

دعای مخصوص سفره بی بی سه شنبه

دعاي بي بي سه شنبه

روایت یا قصه بی بی سه شنبه که بعد از خواندن سوره الرحمن نقل می شود، بشرح زیر است:

(يکي بود يکي نبود. در زمان‌ هاي قديم مردي بود که يک دختر داشت و زنش مرده بود. مرد زن ديگري گرفت و اين زن که نسبت به دختر نامهربان و سختگير بود، سر ناسازگاري گذاشت.
روزي  نامادري خود را به ناخوشي زد و به مرد گفت: دختر تو بدقدم است و بودن او در اين خانه براي من شگون ندارد. اگر مي‌ خواهي من در اين خانه بمانم و از بيماري رهايي پيدا کنم بايد دخترت را به بيابان ببري و سر به نيست کني.

مرد که اين زن را بسيار دوست مي‌ داشت، چاره‌ اي جز اطاعت نديد و دختر را سوار بر اسب کرد و به نقطه بسيار دوري در بيابان برد. در آنجا دختر را در زير درختي خوابانيد و خود به طرف شهر حرکت کرد.
وقتي دختر بعد از چند ساعت بيدار شد، پدرش را صدا زد و جوابي نشنيد. يکه و تنها به هر طرف دويد. وحشت زده به‌دنبال پدر گشت ولي غافل از اين که پدر نامردش او را در بيابان رها کرده و رفته تا او طعمه گرگ ها شود.

کم کم شب فرا رسيد. دختر از ترس حيوانات درنده به بالاي درختي رفت و تا صبح در آنجا ماند. سحرگاه از درخت پايين آمده و توکل بر خدا بست و به راه افتاد. بيچاره گريه کنان به هر سو مي‌ رفت و از خدا و پيغمبر نجات می خواست.
دختر رفت تا به جنگلي رسيد. در آنجا ناگهان چشمش به خيمه سفيدي افتاد. جلو رفت و ديد سه زن به شکل حوري کنار چشمه‌ اي نشسته و مشغول پختن آش هستند. جلو رفت و سلام کرد. آن زنان که بي‌ بي حور، بي‌ بي نور و بي‌ بي سه شنبه بودند، با مهرباني جوابش را دادند و از احوال او پرسيدند. دختر هم شرح احوال خود را براي آنان بيان کرد.

آن زنان مقدس پس از شنيدن سرگذشت او گفتند اگر مي خواهي روي آسايش ببيني و از ظلم زن پدر خلاص شوي و به مرادت برسي نذر کن که آش بي‌ بي سه شنبه (بي‌ بي حور و بي‌ بي نور) بپزي.

دختر پرسيد اين آش را چطور مي‌ پزند و آنان گفتند: همين که حاجتت برآورده شد، مي‌ روي از هفت زن فاطمه نام، مقداري آرد و حبوبات براي آش گدايي مي‌ کني و با آن آش ميپزي و بين زنان محله تقسيم مي‌ کني. سپس طرز پختن آش را به او ياد دادند و ناگهان از نظر ناپديد شدند.

دختر بسيار خوشحال شد و پيش خود نذر کرد که اگر از اين جنگل نجات پيدا کند و از دست زن پدر خلاص شود و به زندگاني راحتي برسد، يک سفره بي‌ بي سه شنبه بيندازد.

هنوز دختر در اين خيالات بود که ناگهان ديد سه سوار از دور پيدا شدند و به سوي او آمدند. اين سوارها پسر پادشاه مملکت، پسر وزير و پسر قاضي بودند. همين که چشم پسر پادشاه به دختر افتاد يک دل نه صد دل عاشق او شد. جلو آمد و به او گفت: اي دختر ما از راه دور آمده ايم و تشنه‌ ايم کمي آب داري به ما بدهي؟ دختر کاسه اي آب به او داد. چنين شد که پسر پادشاه از دختر خواست همراهشان برود و دختر را بر اسبش سوار کرده با خود به قصر برد. بعد از چند روز هم دختر را به عقد خود در آورد و به اين ترتيب دختر به خوشبختي رسيد.
روزي دختر به يادش آمد که نذري کرده است، پس تصميم گرفت هر چه زودتر نذر خود را ادا کند. ولي چون عروس پادشاه بود و نمي توانست به گدايي برود، به ناچار روي هفت طاقچه از طاقچه‌ های قصر مقداري از انواع حبوبات را گذاشت و چادر به سر کرده و از هر طاقچه مقداري حبوبات گدايي مي‌ کرد که ناگهان زن پادشاه او را ديد و هراسان به پسرش خبر داد و گفت پسر جان اگر مي‌ خواهي شيرم را حلالت کنم اين دختر گداصفت را بيرون بينداز. ببين چقدر پست است که هنوز نتوانسته عادت گدايي کردن را فراموش کند.

پسر پادشاه با عصبانيت نزد دختر رفت تا موضوع را بررسي کند. وقتي وارد ديد دختر ديگي روي اجاق گذاشته و مشغول پختن آش است.از بس عصباني بود لگد محکمي به ديگ زد و آش‌ها را روي زمين ريخت. دختر به گريه افتاد و او را نفرين کرد.

روز بعد پسر پادشاه با پسر وزير و پسر قاضي به شکار رفتند. يکدفعه پسر پادشاه آن دو را گم کرد و تنها ماند. هر چه جستجو کرد آن‌ ها را نيافت. ناچار تنها به طرف قصر برگشت. در ميان راه همينطور که به فکر فرو رفته بود، ناگهان صدايي از پشت سر خود شنيد. سر برگرداند، کسي نبود. اول ترسيد، سپس با خود فکر کرد اشتباه کرده است. اما چند قدم ديگر که رفت باز همان صدا به گوشش رسيد. دوباره سر برگرداند، باز هم کسي نبود. در اين موقع چشمش به ترک اسبش افتاد و ديد سر بريده پسران وزير و قاضي به دو طرف ترک اسبش بسته شده است. وحشت زده بر اسب نشست و با سرعت به طرف شهر رفت. همه فکر کردند که او آن‌ ها را کشته و بنابر اين پادشاه دستور داد او را به زندان بياندازند.

چند روز بعد، زن پادشاه که مي‌ خواست به ديدار فرزندش برود، دختر به او گفت به پسرت بگو اگر آن روز به ديگ آش من لگد نميزدي به اين مصيبت گرفتار نميشدي. حالا هم اگر ميخواهي رهايي بيابي عقيده پيدا کن و نذر کن که بعد از نجات از زندان آش بپزي . يقين بدان که از زندان خلاص مي‌ شوي.

پسر پادشاه وقتي اين حرف ها را شنيد و فهميد که به خاطر نفرين دختر گرفتار شده، به مادرش دستور داد که فورا برود و ديگ آش را بار بگذارد. هنوز آش حاضر نشده بود که خبر دادند پسران وزير و قاضي پيدا شده اند. همه خوشحال شده و به شادي پرداختند و پسر پادشاه هم از زندان آزاد شد و با خود عهد کرد که بعد از آن به سفره بي‌ بي سه شنبه اعتقاد داشته باشد.)

گفته می شود که بعد از پايان مراسم سفره بی بی سه شنبه، بهتر است ظروف را در محیط بسته و تاریک بشویید و آب آن را در آب روان بریزید.

نظرات