متن شعر ما چو کوهیم و صدا در ما زتوست + معنی
شعر ما چو کوهیم و صدا در ما زتوست یکی از پرمفهوم ترین شعرهای مولانا درباره خدا می باشد. مولانا این شعر را در مثنوی معنوی دفتر اول بخش ۲۹ سروده است. اعتراض مریدان در خلوت وزیر نام اصلی این شعر است. متن و معنی ما چو کوهیم و صدا در ما زتوست را درادامه بخوانید.
متن شعر ما چو کوهیم و صدا در ما زتوست
جمله گفتند ای وزیر انکار نیست
گفت ما چون گفتن اغیار نیستاشک دیدهست از فراق تو دوان
آه آهست از میان جان روانطفل با دایه نه استیزد ولیک
گرید او گر چه نه بد داند نه نیکما چو چنگیم و تو زخمه میزنی
زاری از ما نه تو زاری میکنیما چو ناییم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تستما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست ای خوش صفاتما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو درمیانما عدمهاییم و هستیهای ما
تو وجود مطلقی فانینماما همه شیران ولی شیر علم
حملهشان از باد باشد دمبدمحملهشان پیداست و ناپیداست باد
آنک ناپیداست هرگز گم مبادباد ما و بود ما از داد تست
هستی ما جمله از ایجاد تستلذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست رالذت انعام خود را وامگیر
نقل و باده و جام خود را وا مگیرور بگیری کیت جست و جو کند
نقش با نقاش چون نیرو کندمنگر اندر ما مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگرما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتهٔ ما میشنودنقش باشد پیش نقاش و قلم
عاجز و بسته چو کودک در شکمپیش قدرت خلق جمله بارگه
عاجزان چون پیش سوزن کارگهگاه نقشش دیو و گه آدم کند
گاه نقشش شادی و گه غم کنددست نه تا دست جنباند به دفع
نطق نه تا دم زند در ضر و نفعتو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت
گفت ایزد ما رمیت اذ رمیتگر بپرانیم تیر آن نه ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداستاین نه جبر این معنی جباریست
ذکر جباری برای زاریستزاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیارگر نبودی اختیار این شرم چیست
وین دریغ و خجلت و آزرم چیستزجر شاگردان و استادان چراست
خاطر از تدبیرها گردان چراستور تو گویی غافلست از جبر او
ماه حق پنهان کند در ابر روهست این را خوش جواب ار بشنوی
بگذری از کفر و در دین بگرویحسرت و زاری گه بیماریست
وقت بیماری همه بیداریستآن زمان که میشوی بیمار تو
میکنی از جرم استغفار تومینماید بر تو زشتی گنه
میکنی نیت که باز آیم به رهعهد و پیمان میکنی که بعد ازین
جز که طاعت نبودم کاری گزینپس یقین گشت این که بیماری ترا
میببخشد هوش و بیداری تراپس بدان این اصل را ای اصلجو
هر که را دردست او بردست بوهر که او بیدارتر پر دردتر
هر که او آگاه تر رخ زردترگر ز جبرش آگهی زاریت کو
بینش زنجیر جباریت کوبسته در زنجیر چون شادی کند
کی اسیر حبس آزادی کندور تو میبینی که پایت بستهاند
بر تو سرهنگان شه بنشستهاندپس تو سرهنگی مکن با عاجزان
زانک نبود طبع و خوی عاجز آنچون تو جبر او نمیبینی مگو
ور همی بینی نشان دید کودر هر آن کاری که میلستت بدان
قدرت خود را همی بینی عیانواندر آن کاری که میلت نیست و خواست
خویش را جبری کنی کین از خداستانبیا در کار دنیا جبریاند
کافران در کار عقبی جبریاندانبیا را کار عقبی اختیار
جاهلان را کار دنیا اختیارزانک هر مرغی بسوی جنس خویش
میپرد او در پس و جان پیش پیشکافران چون جنس سجین آمدند
سجن دنیا را خوش آیین آمدندانبیا چون جنس علیین بدند
سوی علیین جان و دل شدنداین سخن پایان ندارد لیک ما
باز گوییم آن تمام قصه را
معنی شعر ما چو کوهیم و صدا در ما زتوست
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
ما همچون نی هستیم و نوایی که ما داریم همه از تو است و ما همچون کوه هستیم که هر صدائی که در ما طنین می افکند از تو است.
لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
خدایا تو به ما که نیست بودیم لذت هستی بخشیدی.
لذت انعام خود را وامگیر
نقل و باده و جام خود را وا مگیر
لذت هایی که به ما بخشیده ای را از ما مگیر.
ور بگیری کیت جست و جو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند
اگر این لذت ها را از ما بگیری دیگر کسی برای شناخت حقایق گام برنمی دارد. نقش در صورتی وجود دارد که نقاشی او را بوجود آورد وگرنه چطور نقش میتواند با نقاش خود مقابله کند.
زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار
گر نبودی اختیار این شرم چیست
وین دریغ و خجلت و آزرم چیست
مولانا در این ابیات به این موضوع اشاره می کند که انسان مطلقا مجبور و یا مطلقا آزاد نیست و جبر و اختیار با هم وجود دارند. وقتی مولانا از بالا و در معیت و همراهی حق به هستی مینگرد، همه چیز را در مشیت خداوند میبیند و نشانی از سالک و اختیارش در کار نیست. اما وقتی در حالت عادی و غیر فانی در حق به هستی مینگرد، علل و اسباب و از جمله اختیار آدمی را نیز مورد توجه قرار میدهد.
زاری و عجز در برابر خداوند هم نشانه این است که در برابر قدرت حق هیچ هستیم و هم دلیل آن است که از کرده خود و گناه خود پشیمانیم و خجالت میکشیم. بنابراین، خود را به نوعی دارای اختیار و مسئول اعمال نیک و بد خود میدانیم.