Take a fresh look at your lifestyle.

۵ انشا درباره زندگی برای دانش آموزان پایه های سوم تا یازدهم

انشا در مورد زندگی

هر فرد در در زندگی فراز و نشیب های فراوانی را می گذراند تا به زندگی ایده آل و هدف های خود برسد. در زندگی همیشه شادی و خوشحالی وجود ندارد، گاهی ممکن است از همه چیز و همه کس ناراحت و غمگین باشید، ممکن است کارهایتان به خوبی پیش نرود، ممکن است در راه رسیدن به هدف هایتان چندین بار شکست و زمین خوردن را تجربه کنید، زندگی همین است! اما شما نباید ناامید شوید، نباید زمین خوردن و شکست را قبول کنید، بلکه باید پر قدرت تر از قبل به زندگی ادامه دهید تا به خواسته های خود دست یابید. زندگی کردن بسیار زیباست و هر فردی در زندگی خود می تواند خوشبخت باشد، فقط کافیست دید خود به زندگی را زیبا کنیم و از لحظه لحظه زندگی خود لذت ببریم. در این پست چند انشا درباره زندگی به شما ارائه می شود، با ما همراه باشید.

انشا های زیبا درباره زندگی

زندگی زیباست، اگر زندگی را خودتان بسازید، اگر از همه ی لحظه های خوب زندگی لذت ببرید و از همه ی لحظات بد آن درس بگیرید. در زیر چند انشا در مورد زندگی آورده ایم که بسیار زیبا و خواندنی می باشد. می توانید از شعر درباره زندگی در مقدمه انشای خود استفاده کنید.

انشا درباره زندگی موفق

به نام خدای آفریننده نظم او که هر چیزی را بر مدار خودش قرار داد و روز و شب و همه ذرات عالم را به بهترین شکل ممکن خلق کرد.

هر کسی تعریف متفاوتی از موفقیت دارد. موفقیت برای یک نفر قبولی در کنکور و رشته پزشکی است. شخص دیگری موفقیت را داشتن یک سرپناه برای زن و بچه اش می داند و دیگری همین که هر روز وقتی از خواب بیدار می شود احساس خوبی داشته باشد خودش را موفق می داند. به نظر من موفقیت یعنی هر روزمان بهتر از دیروزمان باشد. موفقیت همیشه رسیدن به خواسته های بزرگ و غیرممکن نیست، همین که هر روز یک قدم کوچک برای بهتر شدن خودمان و زندگیمان برداریم یعنی موفق شده ایم.

بعضی ها همیشه از خودشان ناراضی هستند و فکر می کنند از بقیه عقب مانده اند به خاطر اینکه موفقیت های خودشان را نمیبینند و چشمشان به زندگی و موفقیت های دیگران است. این کار باعث می شود از زندگی خودشان هم عقب بمانند. ما باید بدانیم هر روز از صبح تا شب کارهای مفید زیادی انجام می دهیم که هر کدام از آن ها می تواند یک موفقیت باشد. اگر آن ها را بنویسیم حتما حال بهتری خواهیم داشت.

انشا درباره زندگی رویایی

نیمی از زندگی مان می شود صرف این که به آدم های دیگر ثابت کنیم، ما چقدر خوشبختیم… به آدمهایی که شاید خوشبختی برایشان تعریف دیگری دارد حتی اگر واقعاً هم خوشبخت باشیم، اما همین خودنمایی، ما را تبدیل می کند به بدبخت ترین آدم روی زمین!

غذایی اگر جلویمان می گذارند، قبل از لذت بردن از غذا، ترجیح می دهیم آن را به رخ دیگران بکشیم… سفری اگر می رویم، ترجیحمان این است که بگوییم، ما آمدیم به بهترین نقطه ی روی زمین،تو بمان همان جهنم همیشگی! وارد رابطه اگر می شویم،عالم و آدم را با خبر می کنیم، که ببینید چقدر خاطر من را می خواهد، تو اما بمان در همان پیله ی تنهایی ات… ما لذت بردن را پاک فراموش کرده ایم. مسیری را میرویم که خط پایان ندارد، فقط میرویم که از بقیه جا نمانیم!

تا به حال به آدم هایی که در زندگی تو هستند دقت کرده ای؟ یادت باشه حضور هیچ کس در زندگی تو بی دلیل نیست! آدم هایی که با آن ها روبه رو می شوی آیینه ای هستند برای تو، اگر می خواهی خود را بشناسی
و از حال و هوای درونت با خبر شوید ببین چه کسانی در زندگی ات حضور دارند! دریافتی ما از هستی، تنها پول نیست. آدم هایی که به زندگی مان وارد می شوند نیز، روزی ما هستند!

شکست ها و نگرانی هایت را رها کن، خاطراتت را، نمی گویم دور بریز، اما قاب نکن به دیوار دلت! در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب باشد؛ زمین می خوری، زخم بر می داری و درد می کشی، نه از بی مهری کسی دلگیر شو ، نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم، به خاطر آنچه که از تو گرفته شده، دلسرد مباش، تو چه می دانی؟شاید روزی ساعتی آرزوی نداشتنش را می کردی! تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار، هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعتها بر عکس نفس بکشد، در آینده لبخند بزن، این همان جایی است که باید باشی! هیج کس تو نخواهد شد آرامش سهم توست!

باید راهی یافت، برای زندگی را زندگی کردن، نه فقط زندگی را گذراندن، باید راهی یافت، برای صبح ها با امید چشم گشودن، برای شب ها با آرامش خیال خوابیدن، اینطور که نمی شود، نمی شود که زندگی را فقط گذراند، نمی شود که تمام شدن فصلی و رسیدن فصلی جدید را فقط خنکای ناگهانی هوا یادت بیاورد، نمی شود تا نوک دماغت یخ نکرده حواست به رسیدن پاییز نباشد.. اینطور پیش بروی یک آن چشم باز میکنی خودت را میان خزان زرد زندگی ات میابی ، و یادت هم نمی آید چطور گذرانده ای مسیر بهاری و سبز زندگی ات را، اصلا خدا را هم خوش نمی آید، راهت داده به دنیایش که نقشت را ایفا کنی، یک روز خوب حتی یک روز بد ، یک روز شیرین حتی یک روز تلخ ، یک روز آرام حتی یک روز پرهیاهو ، وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالش زندگی کردن است، با تمام سکانس های تلخ و شیرینش.. نمی شود که همه اش خسته باشی و سر سکانس هایِ تلخ بهانه بیاوری و گوشه ای به قهر کز کنی و بازی نکنی، حق داری که خستگی ات را در کنی، اما حق نداری که دیگر مسیر را ادامه ندهی، اینطور که نمی شود، تا دیر نشده باید راهی پیدا کرد، باید زندگی را زندگی کرد!

انشا درباره زندگی احساسی

مواظب همدیگه باشیم، از یه جایی بــه بعد دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم، از یه جایی بــه بعد دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم، از یه جایی بــه بعد دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم، پس قدر خودمون، خانواده مون، دوستانمونو، زندگیمونو و کلا حضور خوشرنگ مون رو تو صفحهء دفتر وجود بدونیم. محبت تجارت پایاپای نیست، چرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو در مقابل چه کردی! بیشمار محبت کنیم. حتی اگر به هردلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود

دل آدم،گاهی گرم می شود چه ساده، به یک دلخوشی کوچک، به یک احوالپرسی ساده، به یک دلداری کوتاه، به یک تکان سر یعنی تو را می فهمم،  به یک گوش دادن خالی بدون داوری!

به یک همراهی شدن کوچک، به حتی یک همراهی کوتاه ممتد، به یک پرسش روزگارت چگونه است؟ به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه، به یک وقت گذاشتن برای تو، به شنیدن یک من کنارت هستم، به یک هدیه ی بی مناسبت، به یک غافلگیری، به یک خوشحال کردن کوچک، به یک شاخه ی گل، دل آدم گاهی چه شاد است، به یک فهمیده شدن درست! به یک لبخند، به یک سلام! به یک تعریف، به یک تایید، به یک تبریک!

و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک و ساده را از هم دریغ می کنیم و تمام محبت و دوست داشتنهایمان را گذاشته ایم کنار، تا به یک باره آنها را از پس مرگ نثار هم کنیم، چه بی رحمانه!

هیچ روز خوبی در راه نیست، روز خوب که در نمیزنه بیاد داخل! روز خوب که سر برج نیست خود بخود البته گاهی باناز و کرشمه بیاد! قبض آب و برق و…. نیست که وقت و بیوقت وقتی خسته از سر کار برمیگردی از شکاف در آویزون باشه! روز خوب را باید ساخت، باید نوازشش کرد، باید آراست وپیراست، باید به گیسوهاش گلهای وحشی صحرایی زد، باید عطر دلخواهش رو خرید.

گل دلخواهش رو روی میز گذاشت، شعر دلخواهش رو سرود، باید نازش را کشید، برویش خندید، روز خوب را باید خلق کرد و بعد در آغوش آرام یک روز خوب لذت دنیا را چشید!

از هیچ وضعیتی ناراحت نباشید تا وزن و سنگینی خودش را از دست بدهد. وقتی به اندیشه های منفی توجه می کنیم، به آنها پروبال می دهیم. بی اعتنا به ظاهر امور، جوری وانمود کنید که انگار همه چیز دارد به نحوی جادویی مطابق میل شما پیش می رود! همه ی اندیشه های مربوط به ترس، شکست، نفرت، و بدخواهی مانند علف های هرز یک باغ هستند که باغبان آنها را نکاشته و نمی خواهد. پس همه هدف خود را با دیدی مثبت، روی نتجه نهایی متمرکز کنیم.

انشا درباره زندگی زیباست اگر

زندگی زیباست اگر نگاهمان نیز زیبا باشد. بعضی وقت ها ممکن است مشکلات و اتفاق های روزمره باعث شود که زیبایی های اطرافمان را فراموش کنیم اما باید با یادآوری نکات مثبت زندگی به خودمان دوباره انگیزه بگیریم. بعضی وقت ها این خود ما انسان ها هستیم که زندگی را برای خودمان سخت می کنیم. مثلا به جای اینکه از لحظه هایی که در آن حضور داریم لذت ببریم دائما اعتراض می کنیم و همش در حال قر زدن می باشیم. ما فقط یکبار حق استفاده از این دنیا را داریم پس چه بهتر که از آن به شادی استفاده کنیم و مسیر نشاط و شادابی را انتخاب کنیم.

زندگی زیبا است اگر بتوانم به تک تک هدف هایی که در ذهنم دارم برسم، مادر و پدرم را خوشحال کنم و اینکه فرد مفیدی برای اطرافیان و جامعه باشم. چه خوب است که ما انسان ها گذشت داشته باشیم و کینه ها را از دل خود بیرون بریزیم زیرا اینطور چیزها باعث می شود عمر انسان کوتاه تر شده و هر لحظه آرزوی شکست برای دیگران را داشته باشد. خیلی خوب است اگر برای هم دوستی خالص و پاک باشیم.

زندگی زیباست اگر توانم باشد که یک دل را از شکستن باز دارم، به بیهودگی زندگی نخواهم کرد
اگر یارای آن داشته باشم که یک تن را از رنج برهانم یا دردی را تسکین بخشم یا انسانی تنها را یاری کنم که دیگر بار بسوی شادی باز گردد به عبث زندگی نخواهم کرد!

زندگی زیباست اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی، باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای “پس نیکی را بکار، بالای هر زمینی… و زیر هر آسمانی…. برای هر کسی… “ تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!! که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند، اثر زیبا باقی می ماند، حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد.

انشا کوتاه درباره زندگی من

یادش بخیر، بچه که بودیم دل دردهایمان را به یک زبان می گفتیم همه می فهمیدند، بزرگ که شدیم درد دل ها را به صد زبان می گوییم کسی نمی فهمد. دلتنگ کودکیم یادش بخیر قهر می کردیم تا قیامت و لحظه ی بعد قیامت می شد، اما نه کاش همیشه کودک می ماندیم تا به جای دلهایمان، سر زانوهایمان زخمی می شد، براستی کاش همچون کودکی تنها غصه یمان شکستن نوک مدادمان بود، دل بسته به سکه های قلک بودیم، دنبال بهانه های کوچک بودیم رویای بزرگ تر شدن خوب نبود ای کاش تمام عمر کودک بودیم و کاش در کودکی می ماندیم آنجا که تنها تلخی زندگیمان، شربت تبمان بود. تازه دارم حکمت بازی های کودکی را می فهمم “زوووووو” تمرین این روزهای نفسگیر بود و اما امروز پشت کدامین مغازه پا بکوبیم که برایمان آرامش بخرند!

چرا خوشبخت بودن مشکل است؟! چون از رها کردن چیزهایی که باعث غمگینی ما می شود، سرباز می زنیم! چون کلید خوشبختی خودمان را، در جیب دیگران قرار داده ایم و باور نداریم که کلید خوشبختی ما در دستان خودماست! کلید خوشبختی، درک این واقعیت است که آنچه برای شما رخ می دهد مهم نیست بلکه چگونگی پاسخ شما ست که اهمیت دارد. در حقیقت خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد بلکه کسی است که با مشکلاتش، مشکلی ندارد…!

مگ تک

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.