شعر دلتنگی برای وطن
متن شعر برای دلتنگی وطنم
مهم نیست به کدام نقطه جغرافیایی و فرهنگ تعلق داشته باشید، هر انسانی به هر دلیلی اگر زمانی را به دور از وطنش زندگی کند قطعا احساس دلتنگی خواهد کرد و همواره قلبش برای بازگشت به وطنش می تپد. شاعران بزرگی در مورد وطن، دلتنگی وطن شعر سروده اند که ما در ادامه این پست بهترین شعر دلتنگی برای وطن را در اختیار شما قرار می دهیم. در صورت تمایل از متن زیبا در مورد ایران و آهنگ وطن ای مادر غم دیده نیز بازدید نمایید.
شعر دلتنگی برای وطن
وطنم…
وطنم سخت، برایِ من وتو
گریان استاو می داند
منِ خسته با توبا تو که ،خسته تر از من هستی
باتو که ،در گذرِ این وادی
به عزا داریِ حق بنشستیمن و تو سر خورده
در خود وپژمردهدگر از شور ونشاط
یا که از آن همه، شادی وسرور
خبری نیست که نیست…وطنم سخت برای من وتو
تب دار استمن ,در خود
تنها
تو فقط در عطشِ نم نمِ بارانِ صداقت
خاموشمن,غمگین دلتنگ
تو فقط در پی نانی با دردوطن هر دوی ما
خسته از بازی این چرخ
برای من وتو
غنچه های پرپر
اشک می ریزد
قطره قطره
نم نمتا بشوید همه ناپاکی ها
وطنم سخت برای من وما بیمار است…
مرجان
«متن شعر دلتنگی برای وطن»
وطنم…
وطنم سخت، برایِ من وتو
گریان استاو می داند
منِ خسته با توبا تو که ،خسته تر از من هستی
باتو که ،در گذرِ این وادی
به عزا داریِ حق بنشستیمن و تو سر خورده
در خود وپژمردهدگر از شور ونشاط
یا که از آن همه، شادی وسرور
خبری نیست که نیست…وطنم سخت برای من وتو
تب دار استمن ,در خود
تنها
تو فقط در عطشِ نم نمِ بارانِ صداقت
خاموشمن,غمگین دلتنگ
تو فقط در پی نانی با دردوطن هر دوی ما
خسته از بازی این چرخ
برای من وتو
غنچه های پرپر
اشک می ریزد
قطره قطره
نم نمتا بشوید همه ناپاکی ها
وطنم سخت برای من وما بیمار است…
مرجان
«شعر زیبا در مورد دلتنگی برای وطن»
وطنم…
وطنم سخت، برایِ من وتو
گریان استاو می داند
منِ خسته با توبا تو که ،خسته تر از من هستی
باتو که ،در گذرِ این وادی
به عزا داریِ حق بنشستیمن و تو سر خورده
در خود وپژمردهدگر از شور ونشاط
یا که از آن همه، شادی وسرور
خبری نیست که نیست…وطنم سخت برای من وتو
تب دار استمن ,در خود
تنها
تو فقط در عطشِ نم نمِ بارانِ صداقت
خاموشمن,غمگین دلتنگ
تو فقط در پی نانی با دردوطن هر دوی ما
خسته از بازی این چرخ
برای من وتو
غنچه های پرپر
اشک می ریزد
قطره قطره
نم نمتا بشوید همه ناپاکی ها
وطنم سخت برای من وما بیمار است…
مرجان
وطنم
نجوای خسته من از تنهایی وغم
در دیار غریب و غربت می نالم
روحم دچار عشق به وطن
ان تصویر گل سرخ
بوی خاک وطنم
کلام گرم مادرم
می پیچد در اعماق دلم
باران اشکم
نمی کند لحظه ای دلم
ارام و سبک با ل و پرم .
«شعر دوری و تنهایی از وطن»
کیست که غربت رفته را یاد کند
دل غربت زده را شاد کند
من نوشتم این سخن از بهر دوست
تا بداند این دلم در فکر اوست
«شعر درباره غربت و دلتنگی وطن»
من میگم خسته شدم از، شب و دلتنگی و غربت
تو میگی زندگی اینه،درد تو،درد محبت
ای غریب آب غریبی ز تو بربود شباب
وز غم غربت از سرت بپرید غراب
گرد غربت نشود شسته ز دیدار غریب
گرچه هر روز سر و روی بشوید به گلاب
هر درختی که ز جایش به دگر جای برند
بشود زو همه آن رونق و آن زینت و آب
گرچه در شهر کسان گلشن و کاشانه کنی
خانه خویش به ار چند خراب است و یباب
مرد را بوی بهشت آید از خانه خویش
مثل است این مثلی روشن بی پیچش و تاب
آب چاهیت بسی خوشتر در خانه خویش
زآنکه در شهر کسان گرم گهان پست و جلاب
این جهان، ای پسر، اکنون به مثل خانه توست
زانت میناید خوش رفت از اینجا به شتاب
به غریبیت همی خواند از این خانه خدای
آنکه بسرشت چنین شخص تو را از آب و تراب
آن مقدر که برانده است چنین بر سرما
قوت و خواب و خور و سستی و پیری و شباب
وعده کردهاست بدان شهر غریبیت بسی
جاه و نعمت که چنان خلق ندیدهاست به خواب
«شعر زیبا در مورد دلتنگی برای وطن»
غریبی بس مرا دلگیر دارد
فلک بر گردنم زنجیر دارد
فلک از گردنم زنجیر بردار
که غربت خاک دامنگیر دارد
«شعر در مورد دلتنگی وطن »
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند! مگر میشود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد
این که مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوختهای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد