هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر(معنی_عکس نوشته_عکس پروفایل)

این مطلب رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید

مولانا جلال الدین محمد بلخی از برجسته ترین شاعران و مشاهیر ایرانی است که آوازه ی شعر های او در تمام دنیا برهمگان مشخص است. برخی معتقدند شعر هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر از مولاناست اما در واقع ایم یکی از اشعاری است که به اشتباه به مولانا نسبت داده اند. شاعر در دو بیت از شعر «هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر / آرام‌تر از آهو بی‌باک‌تر از شیرم / هر لحظه که می‌کوشم در کار کنم تدبیر / رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر.» راه زندگی وسیع، آرام و توأم با عشق را به ما می‌آموزد.

در ادامه این مطلب می توانید شعر کامل هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر به همراه (معنی_عکس نوشته_عکس پروفایل) را بخوانید.

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر (شعر کامل)

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر      آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم

هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر       رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جدایی ها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

سر من از نالهٔ من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست

آتشست این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشقست کاندر نی فتاد

جوشش عشقست کاندر می فتاد

نی حریف هرکه از یاری برید

پرده‌هااش پرده‌های ما درید

همچو نی زهری و تریاقی کی دید

همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید

نی حدیث راه پر خون می‌کند

قصه‌های عشق مجنون می‌کند

محرم این هوش جز بیهوش نیست

مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد

روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد

هرکه بی روزیست روزش دیر شد

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید والسلام

بند بگسل باش آزاد ای پسر

چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای

چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

کوزهٔ چشم حریصان پر نشد

تا صدف قانع نشد پر در نشد

هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و عیب کلی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علتهای ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

عشق جان طور آمد عاشقا

طور مست و خر موسی صاعقا

با لب دمساز خود گر جفتمی

همچو نی من گفتنیها گفتمی

هر که او از هم‌زبانی شد جدا

بی زبان شد گرچه دارد صد نوا

چونک گل رفت و گلستان درگذشت

نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت

جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای

زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای

چون نباشد عشق را پروای او

او چو مرغی ماند بی‌پر وای او

من چگونه هوش دارم پیش و پس

چون نباشد نور یارم پیش و پس

عشق خواهد کین سخن بیرون بود

آینه غماز نبود چون بود

آینت دانی چرا غماز نیست

زانک زنگار از رخش ممتاز نیست

عکس نوشته و عکس پروفایل هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر

عکس پروفایل هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیرعکس نوشته هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیرهرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیرعکس پروفایل هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیرعکس نوشته هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیرعکس نوشته و عکس پروفایل هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر

متن کامل شعر تو با قلب ویرانه من چه کردی

عکس پروفایل هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیرعکس نوشته هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیرعکس نوشته و عکس پروفایل هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیرعکس پروفایل هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیرعکس نوشته و عکس پروفایل هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیرعکس پروفایل هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر

اشعار سعدی در مورد عشق

معنی شعر هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر

در این شعر شاعر به ما تذکر می دهد که راه زندگی وسیع و آرام در تسلیم شدن و پیوستن حقیقی و نه ظاهری به آیین مسلمانی است. این به معنی تسلیم حق، تسلیم نسبت به آن چه که هست و تسلیم واقعیتی که در وجود ماست.

در بیت آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم منظور شاعرا در این است که هنگامی تسلیم حق و حقیقت هستم دو کیفیت مهم در زندگی من زنده می شود: اول اینکه از آهویی زیبا آرام‌تر هستم. یعنی اولین کیفیتی که در من بیدار می‌شود آرامش است و هرگاه تسلیم وجود حقیقی خودم می‌شوم ترس‌های من فرو می‌ریزد و به عنوان دومین کیفیت من از یک شیر بی‌باک‌تر و جسورتر می‌شوم.

شاعر شعر هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر عقیده دارد که ریشه تغییر نکردن در عدم پذیرش واقعیت است. راه شاعر این است که ذهن نمی‌تواند ذهن را نجات دهد. تدبیر‌ها و راه و روش ذهن نمی‌تواند خرابی‌های آن را مرمت و اصلاح کند. آیا متوجه نشده اید که هر گاه با ذهن‌ خود رفته‌اید خرابی‌های ذهنتان را درست کنید رنج از پی رنج آمده و زنجیر پی زنجیر؟ پس چگونه می‌توان این خرابی‌ها را درست کرد؟
 تسلیم حق شدن به معنای نفی اختیار نیست. وقتی شما به خداوند توکل می‌کنید این طور نیست که همه اختیارات ازشما گرفته و سلب شده است. وقتی من به خدا توکل می‌کنم و معتقدم که خداوند روزی‌رسان است، این نیست که در پی روزی نروم و در مغازه‌ام را ببندم.  من باید پی روزی بروم و مغازه ام را باز ‌کنم، اما بدانم که باز کردن مغازه و پی روزی رفتن به این معنا نیست که من روزی خلق می‌کنم. در واقع در پس آن مغازه و در پس آن رفتن به سوی مغازه روزی‌رسانی هست که خود را در حجاب مشتری‌هایی که می‌فرستد در حجاب داد و ستد نشان می‌دهد، بنابراین وقتی من اندکی از این حجاب‌ها را کنار بزنم و ببینم که حتی آن قوتی که در من برای تکلم با مشتری‌ها و برای رفتن به مغازه وجود دارد، حتی آن قوت هم متعلق به من نیست، آرام می‌گیرم و بی‌قراری‌ها از من رخت برمی‌بندد، چون اگر آرام باشم روزی خود را خواهم یافت و بی‌جهت خود را خسته و هلاک نخواهم کرد.
نظرات