بیوگرافی هوشنگ ابتهاج (محل زندگی، فرزندان، همسر، فوت) + عکس های قدیمی

این مطلب رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید

در این نوشته قصد داریم زندگینامه امیر هوشنگ ابتهاج با تخلص سایه را برای شما عزیزان و دوستداران این شاعر محبوب بازگو کنیم. هوشنگ ابتهاج شاعر تصنیف های ماندگاری چون تو ای پری کجایی و سپیده (ایران ای سرای امید) در کلن آلمان دیده از جهان فروبست اما آثار ماندگارش تا ابد باقی است. در ادامه بیوگرافی هوشنگ ابتهاج و داستان زندگی، ازدواج، بچه دار شدن، زندانی شدن، دیدار با رهبر، نام کتب، ماجرای زندگی در آلمان و رفاقت با شهریار آورده شده است. عکس های هوشنگ ابتهاج در قدیم و دوران معاصر به همراه عکس هایی از همسر و فرزندانش را نیز مشاهده کنید.

نامامیر هوشنگ ابتهاج
تخلصه. الف. سایه
نام پدرآقاخان ابتهاج
نام مادرفاطمه رفعت
تاریخ تولد6 اسفند 1306
محل تولدرشت
تاریخ وفات19 مرداد 1401
همسر آلما مایکیال
فرزندان4 فرزند
محل زندگیتهران کلن آلمان
مهمترین آثارسراب، سیاه مشق
هوشنگ ابتهاج

نخستین نغمه ها نام اولین دفتر شعر هوشنگ ابتهاج بود که در دوران دبیرستان آن را سرود. امیر هوشنگ ابتهاج اولین فعالیت هنری خود را در رادیو ایران با برنامه گل ها آغاز کرد و سرپرست این برنامه رادیویی بود وی برنامه موسیقایی گلچین هفته را پایه گذاری کرد. بعد از حادثه میدان ژاله در 17 شهریور 1357 به نشانه اعتراض رادیو را بعد از تقریبا 7 سال ترک کرد.

همسر هوشنگ ابتهاج

امیر هوشنگ ابتهاج در دوران جوانی عاشق دختری ارمنی به نام گالیا بود که قطعه شعر “دیر است گالیا” را برای او سروده (متن شعر در انتهای مطلب آورده شده است) و بسیاری از اشعار عاشقانه هوشنگ ابتهاج برگرفته از عشق ایام جوانی او است.

امیر هوشنگ ابتهاج در سال 1337 در سن 31 سالگی با آلما مایکیال ازدواج کرد. آلما مایکیال متولد 1311 در شهر رشت و شاعری ارمنی بود.

عکس همسر هوشنگ ابتهاج
عکس همسر هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج در کتاب پیر پرنیان اندیش درباره روز ازدواجش چنین می گوید:

“روز نهم مهر 1337 در میدان فوزیه، اون خیابونی که سمت جنوب می ره، تو بالاخونه یه محضر قراضه ای که وقتی داشتیم از پله ها بالا می رفتیم می ترسیدم که پله ها خراب بشه. 270 تومن خرج عروسی ما شد؛ یعنی من پولو به محضریه دادم و بعد شوهر خواهرم که به عنوان شاهد همراه ما بود، دید که خیلی خشک و خالی شده، رفت یه جعبه شیرینی خرید و به محضری ها داد. بعد من دست آلما رو گرفتم و رفتیم خونه…”

آلما مایکیال در 18 اسفند 1400 از دنیا رفت. هوشنگ ابتهاج و همسرش زندگی عاشقانه ای داشتند و در تمام طول زندگی مشترک این عشق را زنده نگاه داشتند. شعر زیر را سایه در زندان برای همسرش سروده است:

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را

ببینم آن رخ زیبای دلربای تو را

به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم

کنار سفره نان و پنیر و چای تو را

همچنین شعر زیر را هنگامی که از همسرش دور بوده سروده:

هوای روی تو دارم نمی گذارندم

مگر به کوی تو این ابرها ببارندم

مرا که مست توام این خمار خواهد کشت

نگاه کن که به دست که می سپارندم

فرزندان هوشنگ ابتهاج

عکس هوشنگ ابتهاج و همسر و فرزندانش
عکس هوشنگ ابتهاج و همسر و فرزندانش

ثمره ازدواج هوشنگ ابتهاج و همسرش آلما مایکیال چهار فرزند به نام‌های:

  • یلدا بزرگترین فرزند هوشنگ ابتهاج متولد 1338
  • کیوان متولد 1339
  • آسیا متولد 130
  • کاوه متولد 1341

محل زندگی هوشنگ ابتهاج

خانه هوشنگ ابتهاج که خودش آن را ساخته، در تهران و خیابان فردوسی به نام “خانه ارغوان” ثبت ملی شده. در حیاط این خانه درخت ارغوانی وجود دارد که خشک شده بوده ولی با مراقبت های هوشنگ ابتهاج دوباره جان می گیرد. سایه شعر ارغوان را برای این درخت می خواند:

ارغوان،

شاخه همخون جدا مانده من

آسمان تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی ست هوا؟

یا گرفته است هنوز؟

برای خواندن متن کامل شعر ارغوان و شنیدن شعر ارغوان هوشنگ ابتهاج با صدای خودش کلیک کنید.

زندگی در آلمان

هوشنگ ابتهاج در سال 1364 به آلمان رفت و در آنجا زندگی میکرد. درباره مهاجرتش به آلمان می گوید ابتدا یکی از فرزندانم رفت سپس همسرم برای اینکه او تنها نباشد و بعد هم من رفتم. سفرش به آلمان را مهاجرت نمی داند و می گوید گاهی به تهران می آیم.

چرا هوشنگ ابتهاج به سایه معروف است

همان طور که میدانید نام هنری هوشنگ ابتهاج سایه بود اما چرلا این تخلص را برای خود انتخاب کرد. خودش در این باره چنین می گوید حروف و کلمات برای من رنگ دارند و سرد و گرم اند سایه کلمه بدون ادعا و سردی است در کلمه سایه نوعی آرامش و خجالت، فروتنی و بی‌ آزاری وجود دارد و با طبیعت من سازگار است.

درگذشت هوشنگ ابتهاج و محل دفن

هوشنگ ابتهاج در بامداد 19 مرداد 1401 در سن 94 سالگی به علت بیماری کلیوی و در شهر کولن آلمان از دنیا رفت. خبر فوت هوشنگ ابتهاج را دخترش یلدا با شعری از پدر “بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردیددرین خانه غریبید ، غریبانه بگردید” اعلام کرد و گفت :سایه ما با هفت‌هزارسالگان سربه‌سر شد. هفت هزارسالگان اشاره به یکی از رباعیات خیام دارد:

ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم

وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم

فردا که ازین دیرِ فنا درگذریم

با هفت‌ هزار سالگان سر به‌ سریم

با هفت‌ هزار سالگان سر به‌ سریم یعنی وقتی بمیریم فرقی نمی کند که امروز مرده باشیم یا هفت هزار سال پیش!

محل دفن هوشنگ ابتهاج

نام کتاب های هوشنگ ابتهاج سایه و سال انتشار

  • نخستین نغمه ها در سال 1325
  • سراب در سال 1330
  • سیاه مشق در سال 1332
  • شبگیر (شعرهای اجتماعی هوشنگ ابتهاج) در سال 1332
  • زمین در سال 1334
  • چند برگ از یلدا در سال 1344
  • یادگار خون سرو در سال 1360
  • حافظ: به سعی سایه: تصحیح سایه از غزل های حافظ (در مقدمه این کتاب را به همسرش تقدیم کرده است)
  • تاسیان در سال 1385
  • بانگ نی

ماجرای زندانی شدن هوشنگ ابتهاج

با شروع انقلاب در سال 1357 امیر هوشنگ ابتهاج و چند شاعر دیگر به حمایت از حزب توده پرداختند سایه در کتاب خاطراتش درباره حمایت از حزب توده چنین می گوید: “عضو حزب توده نبودم؛ اما همیشه سوسیالیست بودم و به توده‌ای‌ها احترام می‌گذاشتم و رفیق آن‌ها بودم و با آن‌ها هم‌عقیده بودم”.

دفاع ابتهاج از مواضع حزب توده توسط بسیاری مورد نقد قرار گرفت. بعد از سرکوب حزب توده در سال 1362 هوشنگ ابتهاج دستگیر و به زندان اوین انداخته شد. هوشنگ ابتهاج شعر ارغوان را در زندان به خاطر سپرد تا بعد از آزادی آن را بنویسد.

زمانی که هوشنگ ابتهاج در زندان بود شهریار نامه‌ای به رهبر معظم انقلاب که آن زمان رئیس جمهور وقت کشور بود می‌نویسد و در خواست می کند که سایه از زندان آزاد شود. ابتهاج گفته است که:

“چندی پس از این نامه مرا صدا زدند و گفتند تو آزاد هستی و بدون هیچ محاکمه ای آزاد شدم. بنابراین به احتمال بسیار زیاد می توانم بگویم آزادی من با وساطت رهبر معظم انقلاب صورت گرفته است.”

آشنایی بیشتر با هوشنگ ابتهاج

  • کتاب پیر پرنیان‌اندیش درباره خاطرات امیر هوشنگ ابتهاج است.
  • کتاب بانگ نی بدون اطلاع او منتشر شد.
  • علاقه زیادی به بازی بیلیارد داشت و به گفته خودش گاهی تا 14 ساعت بیلیارد بازی می کرده و هر غمی را می توانسته حین بازی فراموش کند.
  • همنشینی با محمد حسین شهریار را بسیار دوست داشت
  • بنیانگذار کانون نویسندگان ایران بود
  • تحصیلات دانشگاهی نداشت
  • در دوران کودکی نقاشی، مجسمه سازی، خیاطی، ویولون آموخت.
  • در ششمین جشنواره بین‌المللی هنر برای صلح نشان عالی با عنوان «هنر برای صلح» به هوشنگ ابتهاج اهدا شد (سال 1397).

دیدار هوشنگ ابتهاج با رهبر انقلاب

علی معلم دامغانی درباره دیدار هوشنگ ابتهاج با رهبر معظم انقلاب می گوید:

“آقا با شاعران دیدارهای خصوصی‌تری نیز دارند. چند سال پیش، به اتفاق یکی دو نفر از دوستان و آقای هوشنگ ابتهاج (سایه) خدمت آقا رسیدیم دیداری با ایشان داشتیم که رسانه‌ای نشد. جلسه‌ بسیار صمیمی و گرمی بود. یکی از خاطرات جالبی که از آن دیدار به یاد دارم این است که یکی از همراهان در مورد چند تصنیف، به آقا گفت که این‌ها کار آقای سایه است. آقا به اصطلاح تجاهل‌العارفی کردند و به‌خاطر آن شعرها آقای سایه را تشویق کردند. اما در ادامه‌ این جلسه معلوم شد که آقا به تازگی شعری از آقای سایه خوانده بودند و حتی برخی مصراع‌های آن ‌را هم در ذهن داشتند.”

معروفترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

اشعار هوشنگ ابتهاج دارای آهنگ منحصر به فرد خود اوست، ابتهاج از طرفداران شعر حافظ بود و سال های بسیاری از زندگی اش را به حافظ شناسی اختصاص داد. برخی اشعار هوشنگ ابتهاج غزل و برخی شعر نو هستند. ابتهاج سرودن غزل را بیشتر از شعر نیمایی دوست داشت.

شعر در این سرای بی کسی هوشنگ ابتهاج

درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند

نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم
یک صلای آشنا به رهگذر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند!

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند!

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

شعر بگردید بگردید در این خانه بگردید هوشنگ ابتهاج

بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
درین خانه غریبید ، غریبانه بگردید

یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید

یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید

یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید

یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید

نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاست ، همه خانه بگردید

نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید

سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تاک
در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید

چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید

بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید

درین کنج غم آباد نشانش نتوان داد
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید

کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید

رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید

تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید

شعر تو ای پری کجایی هوشنگ ابتهاج

شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم

دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم

تو ای پری کجایی که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان دری نمی‌گشای

من همه جا پی تو گشته‌ام
از مَه و مِهر نشان گرفته‌ام

بوی تو را ز گل شنیده‌ام
دامن گل از آن گرفته‌ام

تو ای پری کجایی که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان دری نمی‌گشایی

دل من، سرگشته تو
نفسم آغشته تو

به باغ رویاها، چو گلت گویم
بر آب و آیینه، چو مهت جویم

تو ای پری کجایی

در این شب یلدا ز پی‌ات کویم
به خواب و بیداری سخنت گویم

تو ای پری کجایی

مه و ستاره درد من می‌دانند
که همچو من پی تو سرگردانند

شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل وا شو

تو ای پری کجایی که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان دری نمی‌گشایی

برای خواندن اشعار دلتنگی هوشنگ ابتهاج کلیک کنید.

شعر زندگی هوشنگ ابتهاج

چه فکر می کنی؟
که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
درین خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده راه بسته‌ای‌ست زندگی؟

چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زهم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود دره‌های آب غرق شد.

هوا بد است
تو با کدام باد میروی؟

چه ابر تیره‌ای گرفته سینه‌ی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی‌شود.

تو از هزاره‌های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست،
برین درشتناک دیولاخ
زهر طرف طنین گام‌های رهگشای توست،
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه‌ی وفای توست،
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه‌های توست.

چه تازیانه ها که با تو تاب عشق آزمود
چه دارها که با تو گشت سر بلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند.

نگاه کن
هنوز آن بلند دور،
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست،
سپیده‌ای که جان آدمی هماره در هوای اوست،
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز

چه فکر می‌کنی؟
جهان چه آبگینه شکسته‌ای‌ست
که سرو راست هم در او شکسته می‌نمایدت.
چنان نشسته کوه در کمین دره‌های این غروب تنگ
که راه بسته می‌نمایدت.

زمان بی‌کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی‌ست این درنگ درد و رنج.
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند
رونده باش
امید هیچ معجزه‌ای ز مرده نیست،
زنده باش…

شعر دیر است گالیا

دیر است ، گالیا!

در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!

دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان

عشق من و تو ؟ …آه

این هم حکایتی ست

اما در این زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

شاد و شکفته در شب جشن تولدت

تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک

امشب هزار دختر همسال تو ولی

خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک

زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو

بر پرده‌های ساز

اما هزار دختر بافنده این زمان

با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان

جان می کنند در قفس تنگ کارگاه

از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن

پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا

وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست

از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ

در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج

در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ

اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک

اینجا به باد رفته هزار آتش جوان

دست هزار کودک شیرین بی گناه

چشم هزار دختر بیمار ناتوان …

دیر است گالیا!

هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست

هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان

هنگامهٔ رهایی لبها و دست هاست

عصیان زندگی است

در روی من مخند!

شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!

بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!

بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!

یاران من به بند،

در دخمه‌ های تیره و نمناک باغشاه

در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک

در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه

زود است گاليا

در گوش من فسانهٔ دلدادگي مخوان

اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

زود است گالیا! نرسیدست کاروان …

روزی که بازوان بلورین صبحدم

برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،

روزی که آفتاب

از هر دریچه تافت،

روزی که گونه و لب یاران همنبرد

رنگ نشاط و خندهٔ گمگشته بازیافت،

من نیز باز خواهم گردید آن زمان

سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها

سوی بهارهای دل انگیز گل فشان

سوی تو،

عشق من ….

دانلود نشسته ام به در نگاه میکنم دریچه آه میکشد از هوشنگ ابتهاج

همچنین ببینید: عکس نوشته اشعار هوشنگ ابتهاج

عکس های هوشنگ ابتهاج، همسر و فرزندانش

نظرات