حضرت زینب (س) فرزند امام علی (ع) و حضرت زهرا (س) می باشد که در روز پنجم جمادی الاولی به دنیا آمده است. حضرت زینب در تمام روزهای جنگ و واقعه کربلا حضور داشتند و سختی های بسیاری را تحمل کردند. در برخی از روایت ها آمده است که حضرت زینب به دلیل بیماری فوت شده اند، اما در برخی از روایت های دیگر آمده است که ایشان توسط یزید مسموم شده و به شهادت رسیده اند. تاریخ شهادت حضرت زینب (س) 15 ماه رجب می باشد. در این پست تعدادی شعر شهادت حضرت زینب کودکانه به شما ارائه می گردد، با ما همراه باشید.
مجموعه شعر شهادت حضرت زینب (س) برای کودکان
شعر شهادت حضرت زینب برای کودکان
بعد از آن که عاشورا
شد تمام و طوفان شددشمن خدا در شام
شادمان و خندان شدروبروی زینب(س) گفت:
آن یزید بد کرداراز شکنجه و تهدید
از خشونت و آزارروبروی زینب(س) گفت:
دشمن غضب آلودکشته ام حسینت را
چون که دشمن ما بودروبروی زینب(س) گفت:
دیده ای چه ها کردم؟من سر حسینت را
از بدن جدا کردمدختر علی(ع) امّا
پیرو امامش بودیاحسین(ع)و یا زهرا(س)
بین هر کلامش بوداو یزید ظالم را
توی کوفه رسوا کرددختر علی(ع)در شام
خطبه خواند و غوغا کردپاسخی به ظالم داد
بادلی جهان افروز«جز شکوه و زیبایی
من ندیده ام آن روزجمله های زیبایش
محکم و الهی بودمثل پرتو نوری
در دل سیاهی بوددختر علی(ع)آتش
بر حکومت او زدهر کسی از آن گفتار
پنجه بر سر و رو زددختر علی(ع)نامش
زنده است و میماندتوی ذهن من انگار
هست و خطبه می خوانداسم پاک و زیبایش
بوده روز و شب بر لبقلب کوچکم داغ است
از مصیبت زینب(س)
شعر کوتاه برای شهادت حضرت زینب کودکانه
یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز و شب تویی همه جا روبه روی مندر زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی منتصویر قتلگاه تو یادم نمیرود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی مناز خاطرات آن شب مقتل کنار تو
مانده هنوز لاله سرخی به روی منیک لحظه چوب محمل و پیشانیام شکست
تا رفت روی نیزه سرت پیش روی منقاری روی نیزه شدی تا نگاهها
آید به سوی نیزه نیاید به سوی منسنگینترین غمم غم دفن سه ساله بود
او رفت و رفت پیش شما آبروی منبشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
دیگر بس است باده غم در سبوی من
شعر به مناسبت شهادت حضرت زینب برای کودکان
یادش به خیر روز و شبم با حسین بود
ذکر بی اختیار لبم یا حسین بود
پا تا سرِ عقیله سراپا حسین بود
وقتِ اذان اشهدِ من یا حسین بود
ما تار و پودِ رشته یِ پیراهن همیم
یعنی من و حسین، حسین و منِ همیم
دور از تو هست ولی دست از تو بر نداشت
خسته شده ست ولی دست از تو برنداشت
از پا نشست ولی دست از تو برنداشت
زینب شکست ولی دست از تو برنداشت
مانند من کسی به غم و رنج تن نداد
آه و غمی چنین به دلِ پنج تن نداد
یادش به خیر بال و پرش می شدم خودم
سایه به سایه همسفرش می شدم خودم
یک عمر مادر و پدرش می شدم خودم
جایِ همه فدایِ سرش می شدم خودم
نامِ حسین حکمِ قسم را گرفته بود
یک شب ندیدنش نفسم را گرفته بود
یادم می آید آینه رویِ حسین بود
اشکِ دو چشمم آبِ وضویِ حسین بود
هم پنجه هام شانه ی موی حسین بود
هم بوسه های زیرِ گلوی حسین بود
یادم نرفته نیمه شب از خواب می پرید
یادم نرفته تشنه لب از خواب می پرید
ماندند کربلا کس و کاری که داشتیم
آتش گرفت دار و نداری که داشتیم
بی سر شدند ایل و تباری که داشتیم
از ما گرفت کوفه قراری که داشتیم
یک روز خانه یِ پدرِ من شلوغ بود
یادش به خیر دور و برِ من شلوغ بود
جای سلام سنگ به من پرت کرده اند
از پشت بام سنگ به من پرت کرده اند
زن هایِ شام سنگ به من پرت کرده اند
شاگردهام سنگ به من پرت کرده اند
داغت نشست قلبِ صبور مرا شکست
زخمِ زبانِ شام غرور مرا شکست
حالا فقط به پیرُهنش فکر می کنم
می سوزم و به سوختنش فکر می کنم
دارم به دست و پا زدنش فکر می کنم
بسکه به نیزه و دهنش فکر می کنم …
با روضه ی برادرم از هوش می روم
با ضجه هایِ مادرم از هوش می روم
از هر که تازه آمده از راه نیزه خورد
گَهگاه سنگ، گاه لگد، گاه نیزه خورد
شد نوبت سنان، دهنِ شاه نیزه خورد
در کُل هزار و نهصد و پنجاه نیزه خورد
آنقدر سنگ خورد که آئینه اش شکست
در زیرِ نعل ها قفسِ سینه اش شکست
وای از محاسن تو و انگشت های شمر
وای از لب و دهان تو و جای پای شمر
مثل تن تو خورد به من چکمه های شمر…
شعر شهادت حضرت زینب برای ابتدایی ها
پس از حسین چگونه حیات داشته باشد؟
چگونه در دل طوفان ثبات داشته باشد؟کسی که کرببلا رو به چشم دیده و مانده
گمان نمیکنم اصلا وفات داشته باشدبه وقت مرگ نه، حقش نبود زینب کبری
کنار خویش دو شاخه نبات داشته باشد؟چه غم از اینکه کسی هم حرم نداشته باشد
کسی که معجزه در کائنات داشته باشدقسم به عمه سادات میدهد همگی را
کسی که کار مهم با ذوات داشته باشددمشق جمع پریشان کربلا و بقیع است
اگر چه فاصله با این نقاط داشته باشدوزیده پرچم ارباب رو به سوی دمشقش
به خواهرش همه جا التفات داشته باشدرقیه تا که نخواهد از عمه مشک عمو را
مباد سوریه رود فرات داشته باشدقسم به اشک رباب و قسم به گوش سه ساله
زیارت تو دوتا احتیاط داشته باشد
شعر شهادت حضرت زینب س برای کودک ها
لحظه ها لحظه های آخر بود
آخرین ناله های خواهر بود
خواهری که میان بستر بود
خنجری خشک و دیده ای تر بود
چقدر سینه اش مکدر بود
دستش رو به قبله تا کرده
روی خود را به کربلا کرده
مجلس روضه را بپا کرده
باز هم یاد درد ها کرده
یاد باغ گلی که پرپر بود
پلکهایش کمی تکان دارد
رعشه ای بین بازوان دارد
پوست نیروی استخوان دارد
یادگاری ز خیزران دارد
چشم از صبح خیره بر در بود
تا علی اکبرش اذان ندهد
سروِ قدش تا نشان ندهد
تا علمدار سایبان ندهد
تا حسینش ندیده جان ندهد
انتظارش چه گریه آور بود
زیر این آفتاب می سوزد
تنش از التهاب می سوزد
یاد عباس و آب می سوزد
مثل روی رباب می سوزد
یاد لبهای خشک اصغر بود
می زند شعله مرثیه خوانیش
زنده ماندن شده پشیمانیش
مانده زخمی به روی پیشانیش
آه از روز کوچه گردانیش
چقدر در مدینه بهتر بود
سه برادر گرفته هر سو را
و علی هم گرفته بازو را
دور تا دور قد بانو را
تا نبینند چادر او را
آه از آن دم که پیش اکبر بود
ناگهان یک سپاه خندیدند
بر زنی بی پناه خندیدند
او که شد تکیه گاه خدیدند
مردمی با نگاه خندیدند
بعد از آن نوبت برادر بود
آن همه ازدهام یادش هست
جمع کوفی و شام یادش هست
چشمهای حرام یادش هست
حال و روز امام یادش هست
چشمها روی چند دختر بود
یک طرف دختری که رفته از حال
یک طرف تل خاک در گودال
زیر پای جماعتی خوشحال
یک تن افتاده تا شود پامال
باز دعوا میان لشکر بود
جان او تا ز صدر زین افتاد
خیمه ای شعله ور زمین افتاد
نقش یک ضربه بر جبین افتاد
گیسویی دست آن و این افتاد
حرمله هم کمی جلوتر بود
یک نفر گوئیا سر آورده
زیر یک شال خنجر آورده
عرق شمر را در آورده
وای سر روی دست مادر بود
شعری برای شهادت حضرت زینب دبستانی ها
زینب طلوع بود ولی ابتدا نداشت
زینب غروب بود ولی انتها نداشتزینب رسول بود ولی مصطفی نشد
شهر نزول بود اگر چه حرا نداشتزینب اگر نبود کسی فاطمی نبود
زینب اگر نبود کسی مرتضی نداشتزینب اگر نبود حسینی نمیشدیم
زینب اگر نبود زمین کربلا نداشتزینب هر آن چه گفت تماماً حسین بود
اصلاً به غیر نام حسین اعتنا نداشتزینب اگر نبود مسلمان نداشتیم
باور کنید ذکر حسین جان نداشتیمجایی پریده است که پیدا نمیشود
حتی عروج این همه بالا نمیشوددیدند صبح آمده اما در آسمان
خورشید شهر فاطمه پیدا نمیشودیا ایها الرسول چرا آفتاب صبح
در آسمان شهر تماشا نمیشودفرمود: زینب آینه روی دخترم
آن که مقام بی حدش املا نمیشودچون بی نقاب آمده بیرون حجره اش
امروز آفتاب هویدا نمیشودحقش نبود کعبه نیلوفرش کنند
حقش نبود سر زده بی معجرش کنندلبهاش تشنه بود ولی رود نیل بود
بالش شکسته بود ولی جبرئیل بودزینب، فرشته، آینه، حوریه، عاطفه
از جنس خانواده ای از این قبیل بودگودال هم که رفت فقط سر به زیر بود
شرمنده بود از اینکه قتیلش قلیل بودکوچه به کوچه لشگر کوفه شکست خورد
از دست خانمی که تماماً اصیل بودویرانه کرد کاخ بلند یزید را
زینب تبر نداشت ولیکن خلیل بود
یک شعر کودکانه به مناسبت شهادت حضرت زینب (س)
در برت تقدیم جان می خواستم اما نشد
چون کبوتر آشیان می خواستم اما نشد
تا کنم گریه به یک زخم از سراپا زخم تو
روضه ای فوق زمان می خواستم اما نشد
زخم و خاک و آفتاب و خیمه ی غارت شده
من برایت سایبان می خواستم اما نشد
تا به جای تو لگد کوب سواران می شدم
من هزاران جان می خواستم اما نشد
دور تا از محمل زینب کند نامحرمان
غرش یک پهلوان می خواستم اما نشد
تا که شاید لحظه ی آخر به پایت دق کنم
مهلتی از ساربان می خواستم اما نشد
غسل و کفن و دفن و تشیع ات بماند آه من
بر سرت سنگ نشان می خواستم اما نشد
نه عمامه نه عبا خاتم نه در وقت سفر
از لب لعل لبت اذان می خواستم اما نشد
یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز و شب تویی همه جا روبه روی من
در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من
تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من
از خاطرات آن شب مقتل کنار تو
مانده هنوز لاله سرخی به روی من
یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست
تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من
قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها
آید به سوی نیزه نیاید به سوی من
سنگین ترین غمم غم دفن سه ساله بود
او رفت و رفت پیش شما آبروی من
بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
دیگر بس است باده غم در سبوی من