Take a fresh look at your lifestyle.

شعر غمگین جدایی از شاعران بزرگ ایرانی

شعر غمگین جدایی و دلتنگی

جدایی و فراق از جمله اتفاق هایی است که پذیرش آن همیشه سخت و دردناک بوده است. از این رو در گذز زمان همیشه این درد مورد توجه شاعران بوده است و در وصف این سوز شعرهای بسیار گفته اند. در این مطلب می توانبد مجموعه ای از شعر غمگین جدایی از شاعران بزرگ ایرانی را بخوانید و از خواندن آن ها لذت ببرید.

مجموعه شعر غمگین جدایی از شاعران بزرگ ایرانی

قفس به بود بلبلی را که نالد

شب و روز در آشیان از جدایی

 

دهد یاد از نیک بینی به گلشن

بهار از وصال و خزان از جدایی

 

چه سان من ننالم ز هجران که نالد

زمین از فراق، آسمان از جدایی

 

به هر شاخ این باغ مرغی سراید

به لحنی دگر داستان از جدایی

 

چو شمعم به جان آتش افتد به بزمی

که آید سخن در میان از جدایی

 

کشد آنچه خاشاک از برق سوزان

کشیده است هاتف همان از جدایی

هاتف اصفهانی

شعر غمگین جدایی متن

به من بازگرد ای چو جان و جوانی

که تلخست بی تو مرا زندگانی

 

من اندر فراق تو ناچیز کردم

جمال و جوانی، دریغا جوانی

 

دریغا تو کز پیش رویم جدایی

دریغا تو کز پیش چشمم نهانی

 

فرخی سیستانی

شعر غمگین جدایی از شاعران بزرگ ایرانی

شعر های غمگین جدایی از شاعران بزرگ ایرانی

لبش می‌بوسم و در می‌کشم می

به آب زندگانی برده‌ام پی

نه رازش می‌توانم گفت با کس

نه کس را می‌توانم دید با وی

لبش می‌بوسد و خون می‌خورد جام

رخش می‌بیند و گل می‌کند خوی

بده جام می و از جم مکن یاد

که می‌داند که جم کی بود و کی کی

بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب

رگش بخراش تا بخروشم از وی

گل از خلوت به باغ آورد مسند

بساط زهد همچون غنچه کن طی

چو چشمش مست را مخمور مگذار

به یاد لعلش ای ساقی بده می

نجوید جان از آن قالب جدایی

که باشد خون جامش در رگ و پی

زبانت درکش ای حافظ زمانی

حدیث بی زبانان بشنو از نی

 حافظ

سلامی چو بوی خوش آشنایی

بدان مردم دیده روشنایی

درودی چو نور دل پارسایان

بدان شمع خلوتگه پارسایی

نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای

دلم خون شد از غصه ساقی کجایی

ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا

فروشند مفتاح مشکل گشایی

عروس جهان گر چه در حد حسن است

ز حد می‌برد شیوه بی‌وفایی

دل خسته من گرش همتی هست

نخواهد ز سنگین دلان مومیایی

می صوفی افکن کجا می‌فروشند

که در تابم از دست زهد ریایی

رفیقان چنان عهد صحبت شکستند

که گویی نبوده‌ست خود آشنایی

مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع

بسی پادشایی کنم در گدایی

بیاموزمت کیمیای سعادت

ز همصحبت بد جدایی جدایی

مکن حافظ از جور دوران شکایت

چه دانی تو ای بنده کار خدایی

حافظ

شعر غمگین جدایی متن

نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟

چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟

 

چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری

چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری

 

به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم

چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟

 

چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو

که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داری

 

بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم

بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری

 

مرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی

چو می‌گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری!

 

عراقی کیست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو

میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری

عراقی

شعر غمگین جدایی از شاعران بزرگ ایرانی

شعر غمگین جدایی از شاعران بزرگ ایرانی

تا به شب ای عارف شیرین نوا

آن مایی آن مایی آن ما

تا به شب امروز ما را عشرتست

الصلا ای پاکبازان الصلا

درخرام ای جان جان هر سماع

مه لقایی مه لقایی مه لقا

در میان شکران گل ریز کن

مرحبا ای کان شکر مرحبا

عمر را نبود وفا الا تو عمر

باوفایی باوفایی باوفا

بس غریبی بس غریبی بس غریب

از کجایی از کجایی از کجا

با که می‌باشی و همراز تو کیست

با خدایی با خدایی با خدا

ای گزیده نقش از نقاش خود

کی جدایی کی جدایی کی جدا

شعر از مولانا

متن و شعرهای غمگین جدایی

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا

گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا…

غم آن شمع که در سوز چنان بی‌خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا

امیرخسرو دهلوی

چنان شدم ز غم و غصهٔ جدایی دوست

که دید دشمن اگر حال من ، ترحم کرد

 

وحشی

شعر غمگین جدایی متن

چنان بسوخته ام در غم جدایی دوست

که چرخ را دل بر جان من بمی‌سوزد

 

حکیم نزاری

متن و شعرهای غمگین جدایی

صعب دردیست جدایی تو به هر هفته مرا

به چنین درد گرفتاری مکن گو نکنم

مسعود سعد سلمان

مگ تک

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.