Take a fresh look at your lifestyle.

شعر در وصف پدر از مولانا

مولانا یکی از شاعران بلند آوازه و بنامی است که در وصف پدر اشعار بسیاری زیبایی سروده است. شعرهای مولانا در زمینه های مختلفی سروده شده است. در ادامه می خواهیم زیباترین شعرهای در وصف پدر از مولانا را بخوانیم.

شعر در وصف پدر از مولانا

در عالم خیال به چشم آمدم پدر

کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود

موی سیاه او شده بود اندکی سپید

گویی سپیده از افق شب دمیده بود

ور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمان

کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا

خود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجر

با نقش گرمابه مکن این جمله چالیش و غزا

گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا

تا که بهار جان‌ها تازه کند دل تو را

بوی سلام یار من لخلخه بهار من

باغ و گل و ثمار من آرد سوی جان صبا

صد مادر و صد پدر ندارد

آن مهر که می‌بجوشد آن جا

این می آمد اصول خویشی

کز سکر چنین شدند اعدا

ای شاهِ عشق‌ پرور، مانندِ شیرِ مادر

ای شیرجوش‌! در رو، جانِ پدر، به رقص آ

چوگان ِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدی

از پا و سر بُریدی، بی‌پا و سر به رقص آ

نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر

سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا

نگر به موسی عمران که از بر مادر

به مدین آمد و زان راه گشت او مولا

شعر در وصف پدر از مولانا زیبا

بسکل ز جز این عشق اگر در یتیمی

زیرا که جز این عشق تو را خویش و پدر نیست

در مذهب عشاق به بیماری مرگست

هر جان که به هر روز از این رنج بتر نیست

چنان گشتم ز مستی و خرابی

که نشناسم اشارات از عبارات

پدر بر خم خمرم وقف کردست

سبیلم کرد مادر بر خرابات

بر رخ هر کس که نیست داغ غلامی او

گر پدر من بود دشمن و اغیارم اوست

کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود

ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد

چون تاج ملوکاتش در چشم نمی‌آید

او بی‌پدر و مادر عالی نسبی باشد

چون ستاره شب تاریک پی مه گردند

چو مه چارده رخسار منور گیرند

گر بمانند یتیم از پدر و مادر خاک

پدر و مادر روحانی دیگر گیرند

نفس کل و هر چه زاد از نفس کل

همچو طفلان با پدر آمیختند

شعر درباره پدر از مولانا

تو گوهری نهفته در کاه گل گرفته

گر رخ ز گل بشویی ای خوش لقا چه باشد

از پشت پادشاهی مسجود جبرئیلی

ملک پدر بجویی ای بی‌نوا چه باشد

همه را آب عشق بر جگر است

همه آیند و در جگر میرند

همه هستند همچو در یتیم

نه بر مادر و پدر میرند

بر تو این دم که در غم عشقی

چون پدر بردبار خواهد بود

مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر

پدر را نیک واقف دان از آن کژبازی مضمر

میراث مانده است جهان از هزار قرن

چون شد به زیر خاک پدر شد پسر پدر

نی پدر و مادرت یک دمه‌ای عشق باخت

چونک یگانه شدند چون تو کسی کرد سر

هر کی بزاد او بمرد جان به موکل سپرد

عاشق از کس نزاد عشق ندارد پدر

نه یوسفی به سفر رفت از پدر گریان

نه در سفر به سعادت رسید و ملک و ظفر

مادر اگر چه که همه رحمتست

رحمت حق بین تو ز قهر پدر

چون پدر و مادر عاشق هم عشق اوست

بیش مگو از پدر بیش ز مادر مپرس

چون پدر و مادر عقلست و روح

هر دو توی چون شوم ای دوست عاق

شعر از مولانا درباره پدر

چون وقف کردستم پدر بر باده‌های همچو زر

در غیر ساقی ننگرم وز امر ساقی نگذرم

بسیار گفتم ای پدر دانم که دانی این قدر

که چون نیم بی‌پا و سر در پنجه آن ناییم

دعای یک پدر نبود دعای صد نبی باشد

کز این سان دولتی گشتم بدین دولت رسیدستم

نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم

منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم

نشنوم پند کسی پند مده جان پدر

من پدر یافته‌ام سوی پدر می نروم

ای شمس و ای قمر تو ای شهد و ای شکر تو

ای مادر و پدر تو جز تو نسب ندیدم

چو ابن وقت بود دامن پدر گیرد

چه صوفیم که به سودای دی و فردایم

ولیک بندگشا هر دم آن کند با ما

که مادر و پدر و عم مگر که آن داریم

مگ تک

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.