Take a fresh look at your lifestyle.

چرا حضرت موسی بعد از ۴۰۰ سال حضرت یوسف را از قبر بیرون آورد؟ عاقبت حضرت یوسف

شاید برای شما هم عجیب باشد که چرا حضرت موسی بعد از 400 سال حضرت یوسف را از قبر بیرون آورد. دلیل این کار او چه بوده است که بعد از گذشت 400 سال پیامبر خدا را از قبر بیرون بیاورند. در ادامه می خواهیم پاسخ این سوال را بخوانیم که چرا حضرت موسی بعد از 400 سال حضرت یوسف را از قبر بیرون آورد.

چرا حضرت موسی بعد از 400 سال حضرت یوسف را از قبر بیرون آورد؟

همه ما داستان زندگی حضرت یوسف را یا دیده و یا شنیده ایم. بعد از اینکه حضرت یوسف از دنیا می رود به دلیل محبوبیش در بین مردم مصر بر سر محل دفن او اختلاف ایجاد می شود. اما سرانجام تصمیم گرفته شد که ایشان را در تابوتع مرمری قرار دهند و در رود نیل دفن کنند.

خود حضرت یوسف وصیت کرده بودند که جنازه اش را در فلسطین دفن کنند اما به دلیل اختلافات در مصر دفن شدند. بعد از 400 سال که حضرت موسی به پیامبری رسید به او دستور داده شد تا استخوان هایی را که از حضرت یوسف باقی مانده است از نیل بیرون بیاورد و به فلسطین ببرد و در آنجا دفن کند.

در برخی از نوشته ها آمده است زمانی که جنازه حضرت یوسف را از رود نیل بیرون آوردند مردم مصر روزهای بهتری داشتند و گویا تا قبل از حال و روزشان زیاد خوب نبود.

چرا حضرت موسی بعد از 400 سال حضرت یوسف را از قبر بیرون آورد؟

عاقبت حضرت یوسف چه شد؟

حضرت یعقوب برادری داشت که مدتی او را ندیده بود زمانی که این دو به دیدار هم رفتند عزرائیل دستور داد که جان هر دو را بستانند. دو برادر در آغوش هم از دنیا رفتند. وقتی این خبر به گوش حضرت یوسف رسید بسیار حال و روز بدی پیدا کردند و با لشگریان خود به آنجا رفتند و پدر و عمویشان را فلسطین دفن کردند.

زمانی که به مصر بازگشت چهار غم بزرگ روح ایشان را گرفته بود اولی غم، غم یتیمی، غم غریبی، غم فراق پدر و غم هجران عمویش، شب که شد حضرت یوسف بسیار اندوهگین و نارحت بود به همین دلیل به رود نیل رفت و مشغول سخن با خدا شد و خدارا برای این همه عزت و بزرگی که به او عطا کرده بود شکر کرد و از او خواست تا جان او را بگیرد چون دیگر نمی خواهد در دنیای مادی باشد.

جبرئیل آمد و به او گفت: یوسف خداوند سلام رساد و گفت به تو بگویم مدت عمر تو هنوز به آخر نرسیده و عمر پدر و عمویت به آخر رسیده بود. تو هنوز وقت داری پس بهتر است به راز و نیاز خداوند مشغول گردی و این فرصتی است که خداوند به او عطا کرده است. پس حضرت یوسف تاج و تخت را کنار گذاشت و تمام روز و شب را به عبادت خداوند مشغول بود.

شبی از شب ها در خواب دید که حضرت یعقوب و اسحاق با جامع ای بهشتی و تاج کرامت که بر سرشان نهاده بودند به پیش او آمدند و گفتند ای یوسف بشارت بر تو باد که تا سه روز دیگر به پیش ما خواهی آمد. حضرت یوسف در آن سه روز به قدری بی تاب بود و برای دیدار پدر زاری و ناله کردند که حضرت یعقوب در 40 سال دوری او اینگونه نبود.

بعد از گذشت سه روز فرشته ای آمد و گفت مهلت به آخر رسیده است، حضرت یوسف با دل و جان تسلیم او شد و فرشته جان او را گرفت. تمام عزیزان خود را صدا کرد و با آنها وداع کرد.

مگ تک

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.