Take a fresh look at your lifestyle.

شعر درباره مرگ از شاعران بزرگ، کوتاه و تامل برانگیز

برخی از شاعران بزرگ در اشعار خود مرگ را بسیار زیبا تشبیه کرده اند اما در مقابل بعضی دیگر از شاعران مرگ را اتفاق ناگوار و ترسناکی دانسته اند. اما در مجموع در اشعار تمام این شاعران مرگ در حالت های زیبایی وصف شده است و هر کدام از این بیت ها درباره مرگ حس و حال خاصی را در هنگام خواندن به انسان منتقل می کند. در ادامه شعر های کوتاه و تامل برانگیز درباره مرگ را از شاعران بزرگ می خوانید.

شعر کوتاه درباره مرگ از شاعران بزرگ

گر افزون شود دانش و داد من

پس از مرگ روشن بود یاد من

فردوسی

رفتم که در این منزلِ بیداد بُدَن در دست نخواهد به جز از باد بُدَن

آن را باید به مرگِ من شاد بُدَن کز دستِ اجل تواند آزاد بُدَن

خیام

یکی گنج خواهم نهادن ز داد

که باشد روانم پس از مرگ شاد

فردوسی

ز گیتی هرانکو بی آزارتر چنان دان که مرگش زیانکارتر

به مرگ بدان شاد باشی رواست چو زاید بد و نیک تن مرگ راست

شاهنامه فردوسی

اندی که امیر ما باز آید پیروز مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید

پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید

رودکی

اگر مه شوم گر نهم سر بمرگ

که مرگ اندر آید بپولاد ترگ

فردوسی

دل سِرّ‌‌ِ حیات اگر کَماهی دانست، در مرگ هم اسرار الهی دانست؛

امروز که با خودی، ندانستی هیچ، فردا که ز خود رَوی چه خواهی دانست؟

خیام

مهتران جهان همه مردند مرگ را سر همه فرو کردند

زیر خاک اندرون شدند آنان که همه کوشک‌ها برآوردند

از هزاران هزار نعمت و ناز نه به آخر به جز کفن بردند؟

رودکی

جرعه ای درکشد و دفع خماری بکند

یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب

بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند …

فردوسی

این جا به خدا که دل نهادیم کس را مبر ای خدا از این جا

این جاست که مرگ ره ندارد مرگست بدن جدا از این جا

مولوی

که یزدان ورا یار به اندازه باد

غم و مرگ و سختی بر و تازه باد

فردوسی

گذار بر ظلمات است، خِضْرِ راهی کو؟ مباد کآتش محرومی آبِ ما ببرد

دل ضعیفم از آن می‌کَشَد به طَرْفِ چمن که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد

حافظ

هر آن کس که دارد هش و رای و دین

پس از مرگ بر من کند آفرین

شاهنامه فردوسی

از خدا چون به خود شود محجوب

صدمت مرگ بر وی آرد کوب

جامی

ز مادر همه مرگ را زاده ایم

همه بنده ایم ارچه آزاده ایم .

فردوسی

اشعار تامل برانگیر درباره مرگ

جهان در دیده من محو و تاریک

تو از من دور و من با مرگ نزدیک

رهی معیری

خواب مرگ و حیات بیداریست صلح مرگ از حیات بیزاریست

می گریزی ز زخم نشتر مرگ چه کنی روی در برادر مرگ

جامی

هوای‌گلشن فردوس در قفس بنشاند خیال در پس زانوی دل نشستهٔ ما را

ز دام چرخ پس از مرگ هم‌کجاست رهایی حساب‌کیست به مجمر سند جستهٔ ما را

بیدل دهلوی

بلای عشق عظیمست لاابالی را چو دل به مرگ نهاد از بلا چه غم دارد

جفا و هر چه توانی بکن که سعدی را که ترک خویش گرفت از جفا چه غم دارد

سعدی

خار و گل با همند، می‌دیدم گل ز دستم برفت و خار این بود

مرگ ازین دیدها نهان آید پیش من مرگ آشکار این بود

اوحدی

به روزگار چنان رانده گشتم از هر سوی که مرگ نیز نخواند به سوی خویشتنم

به تابناکی من گوهری نبود رهی گهر شناسم و در جستجوی خویشتنم

رهی معیری

من که ز دم مایه ده جان شدم این صفتم داد خدا زان شدم

خلق نکو باد مسیحا بود پاسخ بد مرگ مفاجا بود

ایمر خسرو دهلوی

نقشی از پردهٔ درد ا‌ست گشاد دو جهان هر شکستی که بود، فتح نوید است اینجا

غنچهٔ وا شده مشکل که دلی نگشاید بستگی چون رود از قفل‌،‌ کلید است اینجا

مرگ تسکین ندهد منتظر وصل تو را پای تا سر ز کفن چشم سفید است اینجا

بیدل دهلوی

از چشم عنایتم مینداز کاول به تو چشم برگشودم

گر سر برود فدای پایت مرگ آمدنیست دیر و زودم

سعدی

عرق چو از رخت، ای سرو دلستان، بچکد ز خاک لاله برآید، ز لاله جان بچکد

هزار سال پس از مرگ زنده شاید بود به بوی آب حیاتی کزان دهان بچکد

ازان حدیث لبت بر زبان نمی‌ران که نازکست، مبادا که از زبان بچکد

اوحدی

مدامم دل براه و دیده تر بی شراب عیشم از خون جگر بی

ببویت زندگی یابم پس از مرگ ترا گر بر سر خاکم گذر بی

بابا طاهر

بس روزگار رفت به پیروزی با تیرماه و بهمن و خردادت

هر هفته و مهی که به پیش آمد بر پیشباز مرگ فرستادت

پروین اعتصامی

می توانید از این شعر های زیبا برای نوشته بر روی سنگ قبر استفاده کنید.

مگ تک

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.