Take a fresh look at your lifestyle.

زیباترین اشعار سعدی در مورد زندگی با معانی عمیق

سعدی در شهر شیراز به دنیا آمد امابیشتر عمر خود را در بغداد زندگی کرد و در مدرسه نظامیه بغداد نیز به تحصیلات خود ادامه داد. سعدی غزل های عاشقانه، عارفانه، پند آوز و اخلاقی زیادی سروده است. همچنین شعرهای زیبایی درباره زندگی گفته است که زندگی را بسیار جذاب توصیف میکند. در ادامه می توانید اشعار سعدی در مورد زندگی را بخوانید.

شعر درباره زندگی از سعدی

جهان بر آب نهادست و زندگی بر باد

غلام همت آنم که دل بر او ننهاد

جهان نماند و خرم روان آدمیی

که بازماند ازو در جهان به نیکی یاد

غزل شماره 10

غافلند از زندگی مستان خواب

زندگانی چیست مستی از شراب

تا نپنداری شرابی گفتمت

خانه آبادان و عقل از وی خراب

از شراب شوق جانان مست شو

کآنچه عقلت می‌برد شر است و آب

قرب خواهی گردن از طاعت مپیچ

جامگی خواهی سر از خدمت متاب

خفته در وادی و رفته کاروان

ترسمش منزل نبیند جز به خواب

تا نپاشی تخم طاعت، دخل عیش

برنگیری، رنج بین و گنج یاب

چشمهٔ حیوان به تاریکی در است

لؤلؤ اندر بحر و گنج اندر خراب

هر که دائم حلقه بر سندان زند

ناگهش روزی بباشد فتح باب

رفت باید تا به کام دل رسند

شب نشستن تا برآید آفتاب

سعدیا گر مزد خواهی بی عمل

تشنه خسبد کاروانی در سراب

غزل شماره 4

ابر اگر آب زندگی بارد

هرگز از شاخ بید بر نخوری

با فرومایه روزگار مبر

کز نی بوریا شکر نخوری

حکایت شماره 4 سعدی

به خسته برگذری صحتش فرازآید

به مرده درنگری زندگی ز سر گیرد

ز سوزناکی گفتار من قلم بگریست

که در نی آتش سوزنده زودتر گیرد

دو چشم مست تو شهری به غمزه‌ای ببرند

کرشمه تو جهانی به یک نظر گیرد

غزل شماره 183

شعر زیبا درباره زندگی از سعدی

الا ای که بر خاک ما بگذری

به خاک عزیزان که یاد آوری

که گر خاک شد سعدی، او را چه غم؟

که در زندگی خاک بوده‌ست هم

به بیچارگی تن فرا خاک داد

وگر گرد عالم برآمد چو باد

حکایت ذوالنون مصری

غم خویش در زندگی خور که خویش

به مرده نپردازد از حرص خویش

زر و نعمت اکنون بده کان تست

که بعد از تو بیرون ز فرمان تست

بوستان و گلستان بخش 1

چگونه تلخ نباشد شب فراق کسی

که بامداد قیامت درو توان پیوست

جهان بر آب نهادست و زندگی بر باد

بر آب و باد کجا باشد اعتماد نشست؟

چو لشکری که به گوش آیدش ندای رحیل

که خیمه برکن و آخور هنوز خنگ نبست

کمان عمر چهل سالگی و پنجه را

به زور دست طبیعت شکسته گیر به شست

گر انگبین دهدت روزگار غره مباش

که باز در دهنت همچنان کند که کبست

خدای عزوجل قبض کرد بندهٔ خویش

تو نیز صبر کن ای بندهٔ خدای پرست

جهان سرای غرورست و دیو نفس و هوا

عفاالله آنکه سبکبار و بیگناه برست

رضا به حکم قضا گر دهیم و گر ندهیم

ازین کمند نشاید به شیرمردی رست

بنفشه‌وار نشستن چه سود سر در پیش

دریغ بیهده بردن بران دو نرگس مست

گر آفتاب فرو شد هنوز باکی نیست

تو را که سایهٔ بوبکر سعد زنگی هست

ذکر وفات امیرفخرالدین ابی‌بکر طاب ثراه

کسی که او نظر مهر در زمانه کند

چنان سزد که همه کار عاقلانه کند

هر آنچه خاطر موری ازو بیازارد

اگر چه آب حیاتست از آن کرانه کند

قناعتست و مروت نشان آزادی

نخست خانهٔ دل وقف این دوگانه کند

چو نیک و بد به سر آید جهان همان بهتر

که زندگی همه بر طبع شادمانه کند

زبان ز گفتن و ناگفتنی نگه می‌دار

که شمع، هستی خود در سر زبانه کند

درین سرای که اول ز آخرش عدمست

به خلق خوش طلب عمر جاودانه کند

قصیده شماره 20 سعدی

مگ تک

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.